زمان مطالعه: < 1 دقیقه
ابلیس دید کآدم خاکى بزرگ شد
از حق نیافت منزلت و جاه و اجتبا
پیچید همچو مار و شد اندر دهان مار
مارش کشید تا به جنان از ره خفا
آمد به پیش آدم و گفت از ره فریب
اى آنکه سجده کرد تو را اهل اصطفا
زان نهى کردهاند شما را از این درخت
تا علم غیب حق نشود کشف بر شما
یا آنکه در جهان بنمانید جاودان
باشید در بلاى بلا معرض فنا
تأکید حرف خویش به ایمان نمود و گفت
واللّه ناصح توام و حق بدین گوا
آدم بدین گمان که نصیحت گرست مار
غافل از این که دیو در این مار کرده جا
گفتا که مار! بازى ابلیس خوردهاى؟
کى بر خداى پاک خیانت بود روا
آخر به نام او تو قسم یاد مىکنى
تعظیم چون کنیش چو خائن بود خدا
من هم به غیر اذن تناول چسان کنم
کى بىرضاى او شود این حاجتم روا