زمان مطالعه: < 1 دقیقه
ارواح در ازل به سراپرده بقا
بودند متحد همه بر ذروه علا
اینجان ما که هست در این خاکدان غریب
آسوده بود در حرم پاک کبریا
آزاده بود از پس و پیش زمان و وقت
فارغ ز احتجاب حضور مکان و جا
از تن اثر نبود در اطوار آب و گل
از دل خبر نه از اثر آتش و هوا
بودیم غرق نور مجرد ز قید تن
بودیم در حضور منزه ز اختفا
از باده ظهور لقاى حبیب مست
فارغ ز خویش و محو در اطوار کبریا
مدهوش حسن ساقى خمخانه الست
بیهوش نشأه مى بىساغر بلى
اول کسى که جلوه نمود از حجاب غیب
بگشود بر رخش در ایجاد را خدا
قفل از در خزانه به نامش گشوده شد
گردید جلوهگر ز سراپرده خفا
نور محمد و على و اهلبیت بود
در کار آفرینش از ایشان شد ابتدا