برخلاف گفته کسانی که فکر می کنند بذر اصلی انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را شکستها و ناکامیها و نابسامانیها در سطح افکار می پاشد، عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمی است; گاهی به گونه پررنگ، و گاهی کم رنگ.
به تعبیر دیگر، انسان از دو راه ـ از راه عاطفه، و از راه خرد ـ سر انجام در برابر چنین مسأله ای قرار می گیرد و سروش این ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» می شنود.
و به عبارت روشنتر، ایمان به ظهور مصلح جهانی جزئی از «عشق به آگاهی» و «عشق به زیبایی» و «عشق به نیکی» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است که بدون چنان ظهوری این عشقها به ناکامی می گراید و به شکست محکوم می شود.
شاید این سخن نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد و آن اینکه می دانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانی است که سراسر وجود انسان را در برگرفته; او می خواهد بیشتر بداند; بیشتر از زیبائیها ببیند; بیشتر از نیکیها بهره ببرد و خلاصه آنچه مایه پیشرفت و برتری می داند بیشتر فراهم سازد.
هیچگاه پیدایش این انگیزه ها را نمی توان با عوامل اجتماعی و روانی پیوند داد. گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آن ها سهم مهمّی دارند; ولی اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلی روح او; به دلیل این که هیچ جامعه و هیچ ملّتی هرگز از این انگیزه ها تهی نبوده است.
خلاصه، علاقه انسان به پیشرفت و تکامل، به دانایی و زیبایی، به نیکی و عدالت، علاقه ای است اصیل، همیشگی و جاودانی; و انتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانی آخرین نقطه اوج این علاقه است. (دقّت کنید!)
چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظاری نداشته باشد! مگر پیاده شدن تکامل جامعه انسانی بدون آن امکان پذیر است!
بنابراین، کسانی که در زندگی گرفتار شکست و بحرانی نبوده اند چنین احساسی را در درون جان خود دارند… این از یکسو.
از سوی دیگر، همانطور که اعضای پیکر انسان به تکامل و پیشرفت وجود او کمک می کند و عضوی در بدن نمی یابیم که مطلقاً نقشی در این حرکت تکاملی نداشته باشد، خصایص روانی انسان نیز چنین اند; یعنی، هر کدام نقش مؤثّری در پیشرفت هدفهای اصیل او دارند.
مثلا «ترس از عوامل خطرناک» که در هر انسانی وجود دارد سپری است برای حفظ او در برابر خطر.
«خشم» به هنگامی که انسان منافع خود را در معرض تهدید می بیند وسیله ای است برای افزایش قدرت دفاعی و بسیج تمام نیروهای ذخیره جسمی و روحی برای نجات منافعش از خطر; بنابراین، عشق به تکامل، عشق به صلح و عدالت، نیز وسیله ای است برای رسیدن به این هدف بزرگ و به منزله موتور نیرومندی است که چرخهای وجود انسان را در این راه به حرکت دائمی وا می دارد; و او را برای رسیدن به جهانی مملو از صلح و عدالت کمک می کند.
از سوی دیگر، احساسات و دستگاههایی که در جسم و جان وجود دارد نمی تواند هماهنگ با مجموعه عالم هستی نباشد; زیرا همه جهان هستی یک واحد به هم پیوسته است، و وجود ما نمی تواند از بقیه جهان جدا باشد.
از این به هم پیوستگی بخوبی می توانیم نتیجه گیری کنیم که هر عشق و علاقه اصیلی در وجود ما هست دلیل بر آن است که «معشوق» و «هدف» آن نیز در جهان وجود دارد واین عشق وسیله ای است که ما را به او نزدیک می سازد.
یعنی اگر تشنه می شویم و عشق به آب داریم دلیل بر آن است که «آبی» وجود دارد که دستگاه آفرینش تشنگی آن را در وجود ما قرار داده است.
اگر علاقه ای به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسی مخالف در بیرون ماست; و اگر عشق به زیبایی و دانایی داریم دلیل بر این است که زیبائیها و دانائیهایی در جهان هستی وجود دارد.
و از اینجا به آسانی نتیجه می گیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگی را می کشند که جهان را پر از صلح و عدالت و نیکی و داد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجی در تکامل جامعه انسانی امکان پذیر و عملی است که عشق و انتظارش در درون جان ماست.
عمومیّت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگری بر اصالت و واقعیّت آن است زیرا چیزی که زاییده شرایط خاص و محدودی است نمی تواند اینچنین عمومی باشد. تنها مسائل فطری هستند که از چنین
عمومیّتی برخوردارند; و اینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف و سرشت آدمی این نغمه در جان او سرداده شده که سرانجام مصلحی بزرگ جهان را زیر پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.