جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تخدیر فطرتش

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

دنیای صنعت کوشید که آدمی را تخدیر کند، به او بگوید آنچه که او تحت عنوان خدا در ذهن دارد امری خرافاتی است. مجهولات و معماهای هستی او را به این سو کشانده اند. و گر نه خدا معنی ندارد، حقیقت دروغ است، انسان موجودی صرفا مادی است، نیازی به معنی ندارد و اصولا معنویت سختی بی اساس است.

او بتدریج بر اساس ذوق راحت طلبانه و آسایش خواه خویش کوشید خدا را فراموش کند تا به آرامش و آسایش نسبی برسد، از زیر بار تکالیف و دستورات شانه خالی کند. دل به ماده زوال پذیر گرم کند، از ماشین حاجت بخواهد، از کامپیوتر سوال کند، با موتور و ابزار درد دل کند.

گمشده او همچنان برای او باقی است و او گاهگاهی که در برابر فطرت بیدار قرار گیرد وا می ماند و نمی داند چه بکند؟ چگونه آنچه را که در درون اوست و او را بسوی امری می خواند فراموش کند؟ چگونه خود را به نادانی بزند و بخود بقبولاند که نمی فهمد؟

آری بشر امروز چیزی گمشده در درون خود دارد، دائما در صدد یافتن آن است. در حالی که به او گفته اند. این مساله واقعیت ندارد و او از این بابت تضاد و تعارضی در درون خویش حس می کند. مطمئنا تا آن را نیابد آرام نمی گیرد. در حالی که باو گفته اند این امر یافتنی نیست.