شدت سرخوردگی ناشی از اوضاع، کثرت اضطراب ناشی از درگیریهای درونی چه بسیار انسانها را که به تنهائی و انزوا کشانده است. تنهاست در میان جمع، و تنهاست حتی در کنار خودش.
وسوسه های درون که اغلب ناشی از ضعف نفس اوست او را از میان جمع به بیرون کشانده است. آن چنان که دوست ندارد انسانهای متحرک و پر کوشش و پر تلاشی را ببینند. او نمی خواهد کسانی را بنگرد که همه کار و تلاش و کوشش شان صرف بدست آوردن معیشتی و آب و نان و ملکی، آن هم تنها برای خودشان است، دوست ندارد کسانی را ببیند که دین می فروشند و نان می خرند، شرف می فروشند و جنس می طلبند.
او در درون خود بعلت کثرت آشوبها و مشغله ها این فرصت و امکان را نمی بینید که ساعتی به بررسی و تحلیل بنشیند و به آرامشی نسبی دست یابد. قادر نیست که حساب خود را در نظام کلی حیات معین کرده و به تطبیق بپردازد. بهمین نظر جنبه منفی مساله را در نظر می گیرد و به انزواجوئی که حاصل آن رسیدن به حیات تک بعدی و گاهی هم مرگ و خودکشی است می پردازد.