زمان مطالعه: < 1 دقیقه
حوا چو دید ایمنى راه و رفع منع
باور شدش بخورد از آن و ندید اذا
آمد به نزد آدم و گفت اى صفى حق
گردید آن درخت مرا و تو را روا
از بهر امتحان به سوى آن شجر رویم
تا زین قضیه رفع شود پرده خفا
رفتم بسوى آن من و خوردم از آن برى
نى منع دیدم از کس و نى یافتم اذا
آدم فریب خورد و در آورد در خیال
کو را از آن درخت نصیبى است بىعنا
کرد اجتهاد و بود خطا اجتهاد او
منعى ندید کرد گمان شد مگر روا
دستى دراز کرد به سوى درخت علم
علمى که بود خاصه اولاد مصطفا
چون برگرفت ثمرى خورد از آن برى
در خویش دید ذلّ زلل خوارى خطا
آن حلهاى که داشت ببر رفت از برش
عریان شد از لباس کرامت بیک ادا
گر منتهى شدى ز شجر منتهى شدى
سدّ رهش نبود به جز سِد رِهِ منتهى