سماء و ارض و ملائک نجوم و شمس و قمر
سباع و وحش و بهائم طیور و جن و بشر
نبود مقصد اقصى ز آفرینش کل
مگر وجود یکى بنده خجسته گهر
که بندگى کند او از ره شناسائى
نه بر امید بهشت و نه بیم نار سقر
بود ز معصیت و جهل و شرک و شک معصوم
خداى را به حقیقت مطیع و فرمان بر
وجود او سبب بود آسمان و زمین
بقاى او سبب انتظام زیر و زبر
از او تهى نبود یک نفس زمین و زمان
از حکم او نکشد سر دمى نه خشک و نه تر
به سوى حق بخود از خود سفر کند در خود
شود ز سرّ خدا پر تهى ز وصف بشر
چو کار خلق بسازد ز خود بپردازد
رود به عالم اعلى رسد یکى دیگر
ز جنس او به دل او رسد ز عالم غیب
به جاى او بنشیند شود جهان پرور
ز حق سخن شنود گوید آن سخن با خلق
زبان بود به سوى زیر و گوش به سوى زبر
میان خالق و مخلوق ترجمان باشد
گهى نبى بود و گه وصى پیغمبر
امام هادى و رهبر بود خلایق را
بود اطاعت او فرض بر همه یکسر
فریضه باشد کو را تمام بشناسد
به شخص و وصف امام و بقدر رفعت و فر
رسول گفت که هر کس بمرد و او نشناخت
امام عصر، پس او مرد جاهل و ابتر
بود منزّه از اوصاف سایر مردم
بود مطهّر از ادناس ناس تنپرور
خلیفه حق و داد ار خلق و حاکم شرع
نظیر عقل کل و مبدأ و معاد بشر
ستون عالم و مقصود کارگاه وجود
درخت صنع و ترکون را حیات و ثمر
طفیل او همه کائنات سر تا پا
براى او همه نقشها ز پا تا سر
به یک نفس نبود گر امام در عالم
در آن نفس شود این خلق جمله زیر و زبر
نبىِّ ماست سر و سرور ائمه کون
شوند جمع به زیر لواش در محشر
دگر علىّ و دگر یازده سلاله او
که عترت نبىاند و وصىِّ آن سرور
حسن دواست و محمد سه و على هم سه
حسین و جعفر و موسى بود سه دگر
سفینه ایست به دریاى فتنه حافظ ما
ز موجهاى ضلال، اهلبیت پیغمبر
دو جانشین خود از بهر ما گذاشت رسول
یکى کتاب و دوم اوصیاى پاک گهر
ز هم جدا نشوند این دو تا به او برسند
کنار حوض پر از آب چشمه کوثر
وصى است بعد وصى حجت و خلیفه حق
مسلسل است بهم نگسلد ز یکدیگر
ز عترتش حجج اللّه بر سبیل بدل
همیشه بوده و هستند مخفى و مظهر
امام و حجت ما غائب است از مردم
ز خوف ظلم اعادى و علّت دیگر
ز طاغیئى نبود بیعتى به گردن او
که تا به حق کند او حکم بر جمیع بشر
نگویم آن که همین است سرّ غیبت او
دگر وجوه و حکم هست ظاهر و مضمر
منافقى که بود کشتنى به دولت او
به صلب ار بودش مؤمنان فرمان بر
ضرورتست که تأخیر در ظهور شود
که تاز غیب برآیند آن همه یکسر
امیر متقیان نیز زین سبب بگذشت
ز حق خویش و نزد تیغ بر سگان سقر
نبرد دست به شمشیر و صبر کرد و نشست
گذاشت تا که ابو بکر جا گرفت و عمر
که تا وجود پذیرند نیک و بد ز اصلاب
هر آنکه تا به قیامت قضا شدست و قدر
نگویم آن که همین بود سرّ و حکمت آن
که بود حکمت بسیار از وجوه دگر
از آن حِکَم یکى این بود تا شود ظاهر
که کیست پیرو خیر و کدام تابع بشر
مُغَربِل ازل از مهر او یکى غربال
بساخت تا که برون آورد ز کاه ثمر
وجوه مصلحت اندر بلا بود پنهان
فنون خیر بود مندرج بسى در شر
خفاى مهدى هادى است محض خیر و صواب
ولیک عامه ندارد ز سرّ کار خبر
چو او ظهور کند کل خلق سر بنهند
به طوع و کُره چه اهل جنان چه اهل سقر
جهان تمام شود روشن و زمان پر نور
چنان که عصر نبى بود بلکه زان بهتر
خوش آن زمان و از آن خوشتر آنکه دریابیم
اگر مدد بتوانیم کرد از آن خوشتر
قیام قائم ما زود کن خداوندا
حلول موت مرا دیر تا خورم زو بر
به عصر او چه تنعم کنیم و شادى فیض
خدا نصیب کند شیعه را همه یکسر