جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سراینده شوق مهدى ملا محسن فیض کاشانى و سطرى چند از زندگانى او

زمان مطالعه: 23 دقیقه

فقیه نامى و حکیم الهى ملا محسن فیض کاشانى در شمار اعاظم فقها، حکما، مفسران، مصنفان و صاحب نظران اسلامى است. وى در همان عصر خویش چنین بوده و همه او را فقیهى نامدار و حکیمى توانمند و محدثى پرکار و مفسرى صاحب نظر مى‏دانستند و از لحاظ ملکات نفسانى و خصال معنوى، و دورى از تعلقات جسمانى و عوارض مادى، از مردان کم نظیر، و یکى از مفاخر جهان تشیع و عالم اسلام مى‏شمردند.

از آن موقع تاکنون نیز دانشمندان ما او را بدین اوصاف برجسته و کمالات شایسته و مراتب فضل و دانش شناخته و شناسانده‏اند.

او در عصرى مى‏زیسته است که شخصیت‏هاى بزرگ علمى و اسلامى امثال علامه نامى ملا محمد تقى مجلسى اول و فرزند نابغه‏اش ملا محمد باقر علامه مجلسى دوم مؤلف «بحار الانوار» و آقا حسین محقق خوانسارى، و محقق سبزوارى، صاحب «ذخیره» در فقه و ملا عبد الرزاق لاهیجى، و ملا محمد طاهر شیرازى قمى، و شیخ حرّ عاملى صاحب «وسائل الشیعه»، و ملا صالح مازندرانى مؤلف «شرح اصول کافى»، و ملا خلیل قزوینى و غیره که همه از فحول فقها و محدثین، یا حکما و مراجع شیعه بودند، در اصفهان و قم و مشهد و قزوین و دیگر شهرها وجود داشتند، مع الوصف «فیض» جایگاه خود را در علم و فضل و انبوه تألیف و تصنیف حفظ کرده بود، و غیر از علامه مجلسى شهرت وى از همه بیشتر بود، و تا امروز نیز پایگاه او در علم و انبوه تألیف و تصنیف محفوظ مانده است!

خاندان فیض. نامش محمد است ولى «محسن» خوانده مى‏شود، لقب و تخلص شعریش نیز «فیض» بوده است. پدرش «شاه مرتضى» از علماى متنفذ و سرشناس کاشان بوده، و فضلى بسیار داشته است. برادرش نور الدین کاشانى هم از علماى اخبارى و مؤلف کتاب «مصفاة الاشباح» در اخلاق و عجائب آفاق، و شرح حال برادرش فیض، و پسر او محمد هادى، شارح کتاب «مفاتیح» عمویش فیض، و برادر دیگرش ملا عبد الغفور، که مردى فقیه بوده، و فرزند او محمد مؤمن شاگرد فاضل عموى خود و مدرس مدرسه اشرف مازندران (بهشهر)، همگى از مردان علم و فضیلت و رجال نامى خاندان او مى‏باشند.

علم الهدى، فرزند فیض نیز از دانشمندان بنام و شاگرد پدر و جد مادریش ملاصدراى شیرازى فیلسوف مشهور بوده، و خطى خوش داشته است. بسیارى از کتاب‏هاى پدرش را استنساخ کرده که از جمله «محجّة البیضاء» در سه جلد طبع اسلامیه به خط زیباى اوست. علم الهدى، علاوه خود نیز داراى آثار گرانقدرى در فقه و حدیث و اخلاق است. از همه مشهورتر «معادن الحکم» یا «مکاتیب الائمه» است که اخیرا در دو جلد انتشار یافته است. بدین‏گونه خاندان فیض قبل و بعد از وى، یکى از خاندان‏هاى بزرگ علمى شیعه بوده، که تا عصر ما بسیارى از مردان دانش و فضیلت از آن برخاسته‏اند.

مراتب علمى او. محمد محسن فیض کاشانى دانشمند بلند آوازه اواخر عصر صفوى، و نویسنده متفکر و حکیم فقیه محدث مشهور قرن یازدهم هجرى، در شهر مذهبى قم نشو و نما یافت. در همان‏جا مقدمات علوم را آموخت، و چون از ورود محدث بزرگوار سید ماجد بحرینى به شیراز آگاه شد، براى فرا گرفتن علم حدیث از محضر او، روانه شیراز گردید، و در حلقه درس آن سید عالیقدر به تکمیل علوم شرعى همت گماشت.

فیض علاوه در شیراز نزد فیلسوف بزرگ و حکیم مشهور «صدر الدین شیرازى» یا «صدر المتألّهین» معروف به «ملا صدرا» علوم عقلى را فرا گرفت، و به افتخار دامادى او نائل گردید.

گذشته از این دو بزرگوار «فیض» در خدمت نابغه نامى شیخ بهاء الدین عاملى (شیخ بهائى)، ملا خلیل قزوینى، شیخ محمد عاملى فرزند صاحب «معالم»، نوه شهید دوم‏

و ملا محمد صالح مازندرانى که همه از اعاظم فقها و دانشمندان شیعه بودند شرایط شاگردى به جاى آورد، و از آنان به دریافت اجازات علمى نائل گشت.

فیض در سایه هوش سرشار و نبوغ زاید الوصف و استعداد خدادادش در علوم و فنون عقلى و نقلى، و اصول و فروع مبانى شرعى به مقام عالى رسید، و در همه آنها مهارت کامل بهمرسانید. سپس به وطن خویش (کاشان) مراجعت نمود، و به درس و بحث و تألیف و تصنیف علوم و فنونى که اندوخته بود یعنى فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب اشتغال ورزید.

به گفته دانشمند گرانمایه، سید محمد باقر خوانسارى در کتاب پرارزش «روضات الجنات»، فیض در مراتب معرفت و اخلاق و تطبیق ظواهر به بواطن، با ذوق و سلیقه خود، مانند «غزّالى» بوده، و بسیارى از تصنیفات خود را به روش او نوشته است.

تمایل فیض به علم حدیث. باید دانست که فیض نخست تحت تأثیر افکار فلسفى و عرفانى و علوم عقلى قرار داشته و اندیشه‏هاى فلسفى و عرفانى را کم و بیش در برخى از آثار خود آورده بود، ولى سرانجام به فقه و حدیث بر اساس مسلک اخبارى دل بست، و به گفته خودش وقت و فکر خویش را در خدمت حدیث اهلبیت وقف نمود. در «شوق مهدى» مى‏گوید:

فیض اگر آب حیات ابدى مى‏طلبى

منبعش پیروى سنت اهل البیت است‏

مشکل خود به احادیث نبى کردم عرض

که به آن گفته خدا هر گرهى وا مى‏کرد

دیدم آنجا ز علوم نبوى شهرى بود

بر درش بود امامى که سلونا مى‏کرد

داخل شهر شدم زان در و بحرى دیدم

که ملک غوص در آن بحر تمنا مى‏کرد

از دُر و گوهر آن بحر گرفتم مشتى

دل چو دید آن بفغان آمد و زِدنا مى‏کرد

سبط رسول و قرآن، فهم درست ایمان

چون جمع شد معانى، گوى بیان توان زد

و در دیوانش که چاپ شده است، از جمله مى‏گوید:

ولاى آل پیغمبر بود معراج روح من

بجز این آسمانها، آسمانى کرده‏ام پیدا

به حبل اللّه مهر اهلبیت است اعتصام من

براى نظم ایمان ریسمانى کرده‏ام پیدا

سخن‏هاى امیر المؤمنین دل مى‏برد از من

ز اسرار حقایق، دلستانى کرده‏ام پیدا

جمال عالم آرایش، اگر پنهان شد از چشمم

حدیثش را ز جان گوش و زبانى کرده‏ام پیدا

کلامش بوى حق بخشد، مشام اهل معنى را

ز گلزار الهى بوستانى کرده‏ام پیدا

به خاک درگه آل نبى پى برده‏ام چون فیض

براى خود ز جنت آستانى کرده‏ام پیدا

از ایشان «وافى» و «صافى» فقیهان را بود کافى

از این رو بهر عقبى نردبانى کرده‏ام پیدا

و باز در دیوان مى‏گوید:

بیا بیا ز سخنهاى فیض، فیض ببر

که هرچه گفت و نوشت او ز کردگار گرفت‏

ز پیش خویش نگوید، حدیث بنویسد

که در طریق ادب راه هشت و چار گرفت‏

جالب است که این سخنان حکیمى است که عمرى را در راه کسب فلسفه یونان و تصوف و عرفان طى کرده، و دوره کامل علوم عقلى را دیده است، تا این که به گفته خودش سرانجام به سرچشمه دانش واقعى یعنى احادیث نبوى و سخن‏هاى امیر المؤمنین و گفتار ائمه معصومین رسیده، و از آن منبع پر فیض الهى سیراب گشته است.

علت گرایش این دانشمند فارغ التحصیل علوم عقلى به احادیث و اخبار دینى یکى این بوده که در آن روزگار، رواج بازار فلسفه و تصوف و عرفان، متاع احادیث دینى و علوم شرعى را در تمام حوزه‏هاى علمى از رونق انداخته و کساد کرده بود. طلاب و اهل فضل به تحصیل فلسفه و عرفان فخر مى‏کردند و تعصب نشان مى‏دادند، و در همان حال حدیث و اخبار را تحقیر مى‏نمودند و نسبت به آن رغبت چندانى نشان نمى‏دادند.

دیگر این که ظهور یک دانشمند محدث بزرگ ایرانى به نام «ملا محمد امین استر آبادى» که در مکه و مدینه مى‏زیست با تألیف کتاب «فوائد مدنیه» ضربت کوبنده‏اى به علوم بیگانه زد و پایه‏هاى حدیث و علوم دینى را از نو محکم ساخت. فیض‏

چنانکه خود در پایان کتاب «الحق المبین» مى‏گوید در مکه معظمه ملا محمد امین را دیده و طریقه او را پسندیده است.

توجه خاص فیض به علوم شرعى. فیض خود در رساله «انصاف» که در اواخر عمر به فارسى نگاشته است، از بعضى موضوعات که در کتب او وجود داشته، و همان نیز دستاویز معترضان بوده است، عذر خواسته، و به عبارت بهتر خط بطلان بر آن کشیده است.

وى در آغاز رساله مزبور مى‏نویسد: «چنین گوید مهتدى به شاهراه مصطفى محسن بن مرتضى که در عنفوان شباب چون از تفقه در دین و تحصیل بصیرت در اعتقادات و کیفیت عبادات به تعلیم ائمه معصومین (ع) آسودم، چنانچه (چنانکه) در هیچ مسئله‏اى محتاج به تقلید غیر معصوم نبودم! به خاطر رسید که در تحصیل معرفت اسرار دین و علوم را سخین نیز سعى نمایم، شاید نفس را کمال یابد.

لیکن چون عقل را راهى به آن نبود، نفس را در آن پایه ایمان که بود، درى نمى‏گشود، و صبر بر جهالت هم نداشت، و على الدوام مرا رنجه مى‏داشت.

بنابراین چندى در مطالعه مجادلات متکلمین خوض نمودم، و به آلت جهل در ازالت جهل ساعى بودم! طریق مکالمات متفلسفین (مدعیان فلسفه دانى) را نیز پیمودم، و یک چند بلند پروازى‏هاى متصوفه را در اقاویل ایشان دیدم، و یک چند در رعونت (حماقت) هاى «من عندیّین» گردیدم! تا آنکه گاهى در تلخیص سخنان طوائف اربع، کتب و رسائل مى‏نوشتم (چند سطر بعد عربى است که خلاصه آن چنین است): بدون این که همه را تصدیق کرده باشم، یا همه را تأیید کنم، بلکه مطالب آنها را نقل کردم، و بر سبیل تمرین مطالبى نوشتم! از مجموع گفتار آنها چیزى که عطش مرا فرو نشاند، یا بیماریم را درمان کند نیافتم، تا جائى که بر خویشتن ترسیدم! پس به خدا پناه بردم تا مرا به حقیقت نائل گرداند، و به گفته امیر مؤمنان علیه السلام که مى‏فرماید: «خدایا مرا از این که نظرم را در آنچه نهایت آن دیده نمى‏شود، و فکر به آن نمى‏رسد، نگاه دار» به درگاه خدا نالیدم و سرنوشت خود را به ذات مقدسش سپردم. خداى مهربان نیز به برکت دین پایدارش مرا رهنمون‏

گردید تا در اسرار قرآن مجید و احادیث سرور انبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین، درست بیندیشم، و به قدر حوصله و درجه ایمانم از قرآن و حدیث چیزها به من آموخت. دلم اطمینان یافت، و وسوسه شیطان را از من دور کرد. «خدا را شکر که به حقیقت نائل گردیدم …».

تألیفات فیض. یکى از امتیازات زندگى این دانشمند بزرگ توفیقى است که او مانند شاگردش علامه مجلسى در تألیف و تصنیف و نشر آثار پر ارج فکرى و قلمى یافت، و نام او را بر زبان خاص و عام جارى ساخت، و با حروف برجسته در تاریخ به یادگار گذاشت.

فیض در تمام رشته‏هاى علمى از معقول و منقول و فروع و اصول و شعر و ادب و اخلاق، کتاب دارد. در فلسفه و کلام (عقاید و مذاهب) تفسیر، حدیث، فقه، اصول و عرفان هر کدام چندین کتاب و بعضى از کتاب‏ها را در چندین جلد به رشته تحریر کشیده است، و همگى هم از آثار نفیس و پر ارزش اسلامى است.

فیض مانند مجلسى اول و دوم تألیفات خود را به دو زبان عربى و فارسى نگاشته که البته قسمت عمده آن عربى است. زیرا مربوط به صنف خاص یعنى اهل علم مى‏باشد، به قول خودش:

از ایشان «وافى» و «صافى» فقیهان را بود کافى

از این دو بهر عقبى، نردبانى کرده‏ام پیدا.

شاگردش، دانشمند نامى سید نعمت اللّه جزائرى در کتاب «مقامات» تألیفات استادش را بالغ بر دویست جلد دانسته است که اگر به قطع وزیرى فرضا هر جلدى چهار صد صفحه چاپ شود سر به پانصد جلد کتاب مى‏زند.(1) از میان انبوه آثار فکرى و قلمى او به ذکر چند کتاب آن مبادرت مى‏ورزیم، و توجه خوانندگان را به میزان کوشش و رنج این بزرگ مرد علم و دین، معطوف مى‏داریم.

1- کتاب «وافى» مشتمل بر احادیث چهار کتاب معتبر حدیث شیعه (کتب‏

اربعه) و توضیح و حل مشکلات و تفسیر آیات آنها. این کتاب چهارده جلد بوده که در سه جلد بزرگ به قطع رحلى و چاپ سنگى به طبع رسیده است، و اگر به صورت روز و با قطع وزیرى چاپ شود، شاید بیش از سى جلد باشد! 2- «شافى» خلاصه‏اى است از کتاب «وافى» سابق الذکر که آن نیز چندین جلد خواهد بود.

3- نوادر- در جمع احادیثى که در کتب معتبر چهارگانه شیعه ذکر نشده، چاپ شده است.

4- معارف- در اصول اعتقادى بر اساس کتب و سنت.

5- نخبه- در خلاصه احکام شریعت اسلام و سنن و آداب و مکارم اخلاق و صفات ناستوده.

6- حقایق- مشتمل بر دسته‏بندى روایات معتبر در اسرار دین و شئون مختلف زندگى و مبانى اخلاقى، اخیرا چاپ شده است.

7- 8- 9- عین الیقین، حق الیقین، علم الیقین- در فلسفه و کلام، هر سه چاپ شده است.

10- 11- 12- صافى، اصفى، مصفى، هر سه در تفسیر قرآن مجید، و چاپ شده است.

13- الحق المبین- در کیفیت تفقه در دین- به پیوست «الاصول الاصلیة» چاپ شده است.

14- بشارة الشیعة- و اثبات این که فرقه ناجیه، طایفه شیعه است.

15- اللّب- گفتارى مختصر درباره حدوث عالم، کلام و فلسفه.

16- اللباب- اشاره به چگونگى علم خداوند به اشیاء، قبل از ایجاد و بعد از آن.

فلسفه و کلام 17- سفینة النجاة- در بیان مآخذ احکام فقهى و انتقاد از روش علماى اصولى- چاپ شده است.

18- مفاتیح الشرایع- بهترین متن فقهى بر اساس مشرب اخبارى است. این کتاب‏

اخیرا چاپ شده است، و از همان عصر مؤلف و قرون بعدى، توسط اعاظم فقها و مجتهدین شیعه، شرح شده است. بهترین شرح آن به قلم سرآمد فقها و مجتهدین، در سده دوازدهم هجرى، آقا محمد باقر اصفهانى مشهور به وحید بهبهانى است.

19- معتصم الشیعه- نیز در احکام شریعت مقدسه است.

20- الانصاف- در بیان طریق حصول علم به اسرار دین.

21- منتخب رسائل اخوان الصفا- در فلسفه و علوم عقلى.

22- تشریح عالم- در هیئت و نجوم.

23- منتخب ابواب فتوحات مکیه- در عرفان و تصوف از محیى الدین ابن عربى.

24- فهرست العلوم- مختصرى راجع به کلیه علوم عقلى و نقلى.

25- منهاج النجاة- در بیان علمى که فرا گرفتن آن بر هر فرد مرد و زن مسلمان لازم است.

26- اربعین در فضائل گوناگون حضرت امیر المؤمنین (ع).

27- انوار الحکمة- مختصر علم الیقین، با مطالب تازه فلسفى که بر آن افزوده است.

28- المحجة البیضاء- تلخیص احیاء علوم الدین غزالى با حذف مطالب غیر لازم آن، و افزودن روایات ائمه اهلبیت به جاى احادیث سنیان. این کتاب پرارج دوبار در سه جلد و هشت جلد چاپ شده است.

29- نقد الاصول- ملخص علم اصول فقه و انتقاد از آن، به شیوه علماى اخبارى.

30- الاصول الاصلیه- در مآخذ احکام شریعت، بر اساس آیات و اخبار، چاپ شده است.

31- الفت نامه- در تحکیم پیوند دوستى میان اهل ایمان.

32- منتخب مثنوى- جلال الدین بلخى- ملاى روم.

33- منتخب غزلیات وى در دیوان شمس تبریزى.

34- شرح صحیفه سجادیه- به نحو ایجاز.

35- گلزار قدس- دیوان شعر- مناجات با خدایتعالى، سرزنش نفس، اظهار

اشتیاق، نصایح و حکم: غزلیات، رباعیات، قصاید و مراثى و قطعات(2)

36- مثنویات- بنام سلسبیل و تسنیم.

37- شوق الجمال.

38- شوق المهدى (همین کتاب).

39- شوق العشق.

40- دهر پر آشوب.

41- آب زلال.

42- شرح الصدر- شرح زندگانى او به قلم خودش.

43- رساله در کلیه تألیفات خود- با تاریخ اتمام هر یک از آنها.

44- کلمات مکنونه- در ریشه‏هاى علوم اهل معرفت- چاپ شده است.

45- کلمات طریفه- راجع به اقسام مردم از لحاظ گفتار و رفتار، چاپ شده است.

46- کلمات مخزونه- در علوم اهل معرفت و آراى آنها، چاپ شده است.

47- کلمات مضنونه- در توحید و یگانگى خداوند و مراتب آن چاپ شده است.

48- منتخب الاوراد- در اذکارى که در شب و روز و هفته و ماه و سال تکرار مى‏شود.

49- خلاصة الاذکار- اذکارى که براى هر کارى و هر وقت و هر حادثه رسیده است.

50- جلاء القلوب- در انواع اذکار قلب و مهمترین امرى که در اشاره به مهمات در اعمال و اوراد شرعى وارد شده است.

51- قرة العیون- در مراتب توحید و ایمان به خدا- به ترتیبى بهتر از کلمات مضنونه.

52- ابواب الجنان- در اثبات وجود عینى نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان (ع).

53- شرائط الایمان- تحقیق پیرامون نفى ایمان و کفر و مراتب هر یک.

54- التطهیر- در تهذیب اخلاق و تطهیر باطن.

55- میزان القیامه- راجع به محاسبات جهان دیگر.

56- مرآت الاخرة- در شناخت سراى دیگر.

57- مشواق- در کشف معانى و حقایق شعرى از لباس استعارات براى تفهیم محبت خدا و انس به ذات مقدس او.

58- تهییج الشوق لاهل الذوق.

59- راه صواب- در علل و موجبات اختلاف مذاهب و تعیین مذهب حق.

60- شهاب ثاقب- در وجوب نماز جمعه در زمان غیبت امام عصر (ع).

61- اسرار الصلوة- چاپ شده است.

62- آئینه شاهى- نیز چاپ شده است.

آنچه مایه تأسف است. دانشمند بزرگوار سید محمد باقر خوانسارى در کتاب گرانقدر «روضات الجنات» در حاشیه شرح حال فیض مى‏نویسد: «در یکى از سفینه‏هاى معتبر دیدم نوشته بود: موریانه به صندوق محتوى کتب فیض رخنه کرد و تمام اوراق و کتاب‏ها را خورد، جز قطعه پوستى که این رباعى بر آن مسطور بوده است:

علمى که حقیقى است در سینه بود

در سینه بود هر آنچه درسى نبود

صد خانه تو را کتاب، سودى نکند

باید که کتابخانه در سینه بود

اگر این کتاب‏ها آثار قلمى و تألیفات خود فیض بوده است، باید گفت: افسوس که قسمتى از بهترین افکار علمى فیض در حکمت و فقه و حدیث و تفسیر و شعر و ادب و علوم دیگر، از میان رفته، و مانند اشباه و نظائر خود، جامعه اسلامى بلکه اجتماع بشرى از آن محروم شده است!! وارستگى و زهد فیض. در یکى از سالها که براى چند جلسه سخنرانى مذهبى به مناسبت ایام نیمه شعبان به قصبه «قمصر» کاشان دعوت شده بودم، در آنجا شنیدم که فیض تابستان‏ها به قمصر مى‏آمده بلکه بعضى سالها اغلب اوقات در قمصر بوده است.

در پایان اغلب کتابهایش نام کاشان یا قمصر است.

در یکى از سال‏ها شاه عباس دوم وارد قمصر مى‏شود و چون از زندگى زاهدانه فیض آگاه مى‏گردد، از وى مى‏خواهد که خانه مجللى در خور شأن او برایش بنا کند ولى فیض نمى‏پذیرد. شاه عباس مى‏گوید خانه‏اى را براى خود بنا مى‏کنم و چون خانه به اتمام مى‏رسد آن را به نام «علم الهدى» فرزند نوجوان فیض قباله کرده و به وى مى‏بخشد که به وسیله او به پدر عالیقدرش برسد. ولى فیض پسر را سخت مورد توبیخ قرار مى‏دهد، و قدم به آن خانه که قسمتى از آن تاکنون باقى است نمى‏گذارد. به گفته حافظ:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است‏

فیض و فیاض. چنانکه گفتیم فیض داماد «صدر المتألهین شیرازى» معروف به «ملا صدرا» فیلسوف عالى مقام نامدار است که اثر گرانقدر وى «اسفار اربعه» در حکمت متعالیه و فلسفه، بى‏نیاز از هر گونه شرح و بسط مى‏باشد.

ملا عبد الرزاق لاهیجى دانشمند و فیلسوف نامى نیز مانند فیض داماد ملاصدرا بوده، و به «فیاض» شهرت داشته است.

مرحوم سید محمد باقر خوانسارى در «روضات الجنات» ضمن شرح حال «فیاض» مى‏نویسد: لقب «فیض» و «فیاض» را صدر الدین شیرازى شخصا به دو شاگرد و دو داماد دانشمند خود داد و تخلص شعرى هر دو نیز بوده است.

سپس از دانشمند نامور میرزا عبد اللّه اصفهانى مؤلف «ریاض العلماء» نقل مى‏کند که زن فیض به پدر شکایت نمود: لقب «فیاض» که به شوهر خواهر من داده‏اى صیغه مبالغه است و دلالت بر فیض زیاد مى‏کند، بعکس «فیض» که لقب شوهر من است و مصدر مى‏باشد، و چنین دلالتى ندارد! ملاصدرا به دخترش فرمود: «غم مخور که لقب شوهر تو چون مصدر است، اصل فیض و حقیقت آن مى‏باشد! فیض مطلق است و نیازى به قید ندارد»! نام دخترى که همسر فیض بوده «صدریه» و دخترى که همسر فیاض بوده «بدریه» بوده، صدریه همسر فیض از کمال و جمال بهره‏اى داشته است.

«فیاض» نیز مانند «فیض» شاعر بوده (بعلاوه مقام عالى علمى که داشته) دیوان‏

او هم چاپ شده است.

مؤلاف «روضات» ذیل شرح حال «فیض» نیز ضمن اشاره به این موضوع و این که «فیض» و «فیاض» هر دو شاگرد و داماد ملا صدرا حکیم مشهور بوده‏اند، مى‏نویسد: فیض این اشعار را ضمن نامه‏اى براى عبد الرزاق لاهیجى (که مقیم قم بوده است) نوشت و ارسال داشت:

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنویسم

تحیتى به سوى یار بى‏وفا بنویسم‏

ز شکوه بانگ برآمد مرا نویس دلم گفت

به هیچ نامه نگنجى تو را کجا بنویسم‏

دعا و شکوه به هم در نزاع و من متحیر

کدام را ننویسم کدام را بنویسم‏

اگر سر گله و شکوه واکنم ز تو هیهات

دگر چها به لب آرم، چها بنویسم‏

مداد بحر و بیاض زمین وفا ننماید

گهى که نامه به سوى تو بى‏وفا بنویسم‏

نه بحر ماند و نه برّ، نه خشک ماند و نه تر

اگر شکایت دل به مدعا بنویسم‏

چو بر ذکاى توأم هست اعتماد هیچ نگویم

ز مدعا نزنم دم همین دعا بنویسم‏

نمى‏شود که شکایت ز دست تو نکند فیض

شکایتى به لب آرم ولى دعا بنویسم!(3)

فیاض هم پاسخ باجناق دانشمند خود را بدین‏گونه داد:

اگر که شکوه کنى وگر دعا بنویسى

که هرچه تو بنویسى به مدعا بنویسى‏

چه شکوه تو، به است از هرچه به جز تو است

چه حاجت است که زحمت کشى دعا بنویسى‏

تو گر شمائل خوبى رقم کنى نتوانى

که هم کرشمه نگارى و هم ادا بنویسى!

کتاب درد دلم مشکل است مشکل مشکل

اگر تو گوش کنى تا بر او چها بنویسى‏

از آن به من بنویسى تو نکته‏اى که مبادا

خدا نخواسته درد مرا دوا بنویسى‏

مروتى که ندارى عجب ز خویش ندارى

که خون بریزى و آنگاه خونبها بنویسى‏

امید هست که تحریک گوشه چشمى

کند اشاره که از بهر من شفا بنویسى‏

تو را که شیوه اخلاصم از قدیم عیانست

به غیر شکوه بى‏جا به من چرا بنویسى؟

قبول کرده‏ام اى دوست حرف‏ها که نگفتم

مگر تو هم خط بطلان به ما مضى بنویسى‏

عجب ز طالع فیاض ناامید، ندارم

که در کتابت دشنام او، دعا بنویسى!(4)

فیض و فرقه‏هاى صوفیه. برخى از دانشمندان، فیض را صوفى مشرب قلمداد کرده، و مورد انتقاد قرار داده‏اند. مؤلف «روضات الجنات» معتقد است که بدون تردید این نسبت به فیض ناروا و بى‏اساس است، و مى‏گوید: فیض در کتاب «کلمات طریفه» که به مراتب از «مقامات حریرى» بهتر است، تا چه رسد به سایر کتب مشابه خود! فرقه‏هاى صوفیه را سخت مورد نکوهش قرار داده، و مردم را از مراسم ناشایست و ساختگى آنها برحذر داشته است.

از جمله، فیض در آن کتاب مى‏نویسد: «بعضى از مردم مى‏پندارند در تصوف به جائى رسیده‏اند که هر کارى خواستند مى‏توانند انجام دهند. دعاهاى آنها در ملکوت شنیده مى‏شوند! و پاسخ آن را در جبروت مى‏دهند! اینان را «شیخ» و «درویش» مى‏خوانند (و امروز قطب و سالک) و از این راه مردم را در تشویش قرار مى‏دهند.

اینان چندان در این خصوص راه افراط و تفریط مى‏پیمایند که خود را از مرز بشر بودن بالاتر مى‏برند! و دعوى غیب‏دانى مى‏کنند. یکى مى‏گوید: دیشب قیصر روم را کشتم، و دیگرى مى‏سراید که سپاه عراق را یارى نمودم، و سومى نغمه سر مى‏دهد که پادشاه هند را شکست دادم، فلان شیخ صوفى مخالف خود را دیوانه کردم، و به همان رقیب خویش را نابود ساختم! گاهى مى‏بینى فلان شیخ صوفى چهل روز در خانه تاریکى به سر مى‏برد، و مدعى است که در آن مدت روزه مى‏گیرد، و گوشت حیوانى نمى‏خورد، و اصلا نمى‏خوابد! و زمانى ادعا دارد که به تسخیر گروهى از جن نائل آمده، و خود و دیگران را به وسیله آنها از خطرات حفظ مى‏کند. آیا این‏ها دروغ به خدا یا دیوانگى نیست؟! دسته دیگر از اینان خود را «اهل ذکر» و «تصوّف» مى‏نامند و دعوى دارند که از تصنع و تکلف بیزارند. خرقه مى‏پوشند، و حلقه‏وار جلسه مى‏گیرند، و اذکار اختراع مى‏کنند و با اشعار غنائى تغنّى مى‏نمایند. عربده مى‏کشند و فریاد سر مى‏دهند، و رقص و تصنیف‏

به راه مى‏اندازند! در فتنه و فساد فرو مى‏روند، و بر خلاف دستور شرع بدعت‏ها مى‏نهند و داد و فریادشان بلند است.

کسى نیست از آنها سؤال کند، شما را کتک زده‏اند؟ یا از کسى با خدا تظلم مى‏کنید؟! یا با همفکران خود حرف مى‏زنید؟ خداوند داد و فریاد بى‏مورد را نمى‏شنود، پس کمتر فریاد کنید! آیا کسى را از دور صدا مى‏زنید، یا آدم خواب رفته‏اى را بیدار مى‏کنید؟ خدا که هیچ کدام اینها نیست؟! بیائید همچون ماهیان رودخانه، خدا را بخوانید، آهسته و با التماس و پنهانى نه با داد و فریاد! چون او از شما دور نیست، بلکه از بند گوشتان به شما نزدیکتر است.

برخى دیگر مدعى «علم معرفت» و مشاهده معبود، و نزدیکى با مقام محمود و ملازمت عین و شهود هستند، ولى چیزى جز اسامى آنها نمى‏دانند! با این وصف ادعاها دارند، و براى خود کرامت‏ها برمى‏شمارند. فلان عارف مدعى است که به او وحى مى‏شود، از آسمان خبر مى‏دهد! مریدان نادان هم باور مى‏کنند، و گاهى در برابر آنها به سجده مى‏افتند، گوئى آنها را معبود خود مى‏دانند، دست آنها را مى‏بوسند! و خود را به پاى آنان مى‏اندازند. از آنها اجازه مى‏گیرند که در انجام هر کارى آزاد باشند (چون به حق واصل شده‏اند) و از حلال و حرامى ملاحظه نکنند، و آنها نیز براى پیشرفت کار خود و مریدان احمق به آنها این اجازه را مى‏دهند …» سؤالى از فیض درباره صوفیه. مؤلف روضات یک صفحه بعد، از محدث عالیقدر سید نعمت اللّه جزائرى شاگرد دانشمند فیض، در کتاب «مقامات» که شرح اسامى خداوند است، در لفظ «شهید» سئوال و جوابى راجع به صوفیه نقل مى‏کند که مناسب است در پایان این بحث بیاوریم.

سید جزائرى مى‏نویسد: «از مشهد مقدس رضوى درباره آگاهى از حال صوفیه سئوالى به فارسى از استاد علامه ما بدین‏گونه نمودند: «عرضه داشت بنده کمترین: محمد مقیم مشهدى،(5) به عرض مى‏رساند که صلاحیت آثار مولانا محمد على صوفى مشهور به‏

«مقرى» تا از دار السلطنه اصفهان به مشهد مقدس مراجعت نموده، مکرر در محافل و مجالس اظهار مى‏کند که در باب «ذکر جلّى» و در اثناى تکلم به کلمه طیبه، اشعار عاشقانه خواندن و وجد نمودن و رقصیدن و حیوانى نخوردن، و چله داشتن و غیر ذلک از امورى که متصوفه به رسم عبادت مى‏آورند، از عالى جناب معلى القاب دام ظله، مرخص و مأذون شده، بلکه مسمّاى مذکور را در مجلس رفیع الشأن نیز گاهى امثال این‏ها واقع نمود. استدعا چنانست از حقیقت ماجرا شیعیان این‏جا را اطلاع بخشند که آیا آنچه صلاحیت آثار مذکور به خدام گرام ایشان اسناد مى‏کند، وقوع دارد یا نه، تا اگر خلاف واقع، مذکور ساخته است، دست از این قسم حرکات بکشند؟».

پاسخ فیض راجع به صوفیه. بسم اللّه الرحمن الرحیم. سبحانک هذا بهتان عظیم! حاشا که بنده تجویز کنم تعبدى را که در قرآن و حدیث اذنى در آن وارد نشده باشد، و تعبد رسمى که از ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم، خبرى در مشروعیت آن نرسیده باشد، بلکه نص قرآن به خلاف آن نازل باشد.

قال اللّه تعالى: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ! یعنى: بخوانید پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى، به درستى که خداى سبحانه و تعالى دوست نمى‏دارد آنانى را که از حد اعتدال بیرون مى‏روند. و در جاى دیگر مى‏فرماید: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ. یعنى: بخوانید پروردگار خود را از روى زارى و ترس و پست‏تر از بلند گفتن! و در حدیث نیز وارد است که حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله اصحاب را منع فرمودند از فریاد به تکبیر و تهلیل، منع بلیغ، و فرمودند: ندا نکنید کسى را که نشنود یا دور باشد، و سایر امور مذکوره منع از آن به خصوص وارد است، یا اذن در آن وارد نیست.

یعظکم اللّه انّ تعودوا لمثله ان کنتم مؤمنین! و کتب محمد بن مرتضى المدعو به محسن.» روحیات فیض. فیض دانشمندى پرکار و مردى گوشه‏گیر بوده و از آمیزش با خلق پرهیز داشته است. از مال وقف و مال غیر گریزان بوده است. اگر چنین نبود نمى‏توانست آن طور پاک و بى‏آلایش و سرگرم عبادت و مطالعه باشد، و دویست جلد کتاب در رشته‏هاى گوناگون علمى و دینى بنویسد، و از جمله فقط در فنون شعر پنج دیوان داشته باشد! او در «دیوان» مى‏گوید:

به جز کتاب انیسى دلم نمى‏خواهد

زهى انیس و زهى خامشى، زهى صحت‏

اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق

من و خدا و کتابى و گوشه خلوت‏

هزار شکر که کارى به خلق نیست مرا

خداپسند بود فیض را زهى همت‏

انزواطلبى فیض مانع از این نبوده است که اعمال اجتماعى اسلامى و مراسم مذهبى و شعائر دینى از قبیل نماز جمعه و جماعت و نماز عیدها با مردم از وى فوت شود.

او از این که بعضى از فضلا، اجتماعات اسلامى را رها ساخته و ترک جمعه و جماعت کرده و باعث شده بودند مردم در انجام فرایض دینى و مراسم مذهبى کاهلى و سستى نشان دهند و از راه و رسم دینى رمیده گردند، متأثر است. آنها را نمى‏بخشد، بلکه سخت نکوهش مى‏کند. در «شوق مهدى» مى‏گوید:

گمرهان فضلا ترک جماعت کردند

تا رمیدند ز رسم و ره دین عامى چند!

جمعه و عید و مصلا همه را در بستند

رهزن عام فریبى بدِ خوش نامى چند

گوشه‏گیرى او و دورى از خلق و اشتغال دائم به کار مطالعه و تألیف و تصنیف، و فکر و اندیشه درباره مبدأ و معاد، و بى‏اعتبارى سراب فریبنده دنیا، براى او حالت ثانوى شده بود. در «شوق مهدى» مى‏گوید:

نه همدمى نه رفیقى نه مژده وصلى

بنال فیض که جز ناله نیست دمسازم‏

در عین حال فیض مردى زنده دل و دانشمندى باحال و پرشور و از جذبه خاصى برخوردار بوده است.

رو سوره یوسف خوان تا بشنوى از قرآن

حقست حدیث عشق افسانه چرا باشد؟

شور و جذبه، وجد و حال او که در اکثر ابیات غزلیاتش دیده مى‏شود، او را پاى‏بند به دنیا نکرده، و از عالم بعد از مرگ و بى‏وفائى دنیا غافل نساخته بود. بلکه با همه شور و شوق و جذبه و عشق، از دنیا و اهل دنیا وحشت داشته است!

مسلمانان ره عقبى کدامست

دلم از وحشت دنیا گرفتست!

فیض در اواخر عمر که خسته و ناتوان شده بود، فقط یک آرزو داشت، و آن هم، فیض زیارت امام غائب بود که آن همه در فراق او مى‏سوخت و مى‏ساخت!

اماما از فراقت شد هزاران رخنه در دینم

بیا یک بار دیگر کن ز نو اسلام تلقینم‏

به آن مستظهرم جانا که دل مأواى تو گردد

مرا روزى مباد آندم که بى‏یاد تو بنشینم‏

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العین

اگر در صبح جان دادن تو باشى شمع بالینم‏

از آن ترسم من بى‏دل که پیش از روز وصل تو

به تلخى ناگهان از تن برآید جان شیرینم‏

هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هرگه که یاد روى تو کردم جوان شدم‏

روزى بود به فیض بگوید امام عصر

خوش باش من به عفو گناهت ضمان شدم‏

وفات فیض. حکیم و فقیه نامى ملا محسن فیض کاشانى، پس از یک عمر نسبتا طولانى و خدمات ارزنده علمى و دینى که باید بیشتر روى انبوه تألیفات او تکیه نمود، سرانجام در همان کاشان شهر خود به سال 1091 هجرى قمرى در سن 84 سالگى زندگانى را وداع گفت و روح بلند پروازش به عالم بقا بال و پر گشود.

فیض در گورستان بیرون شهر کاشان مدفون گردید. طبق وصیتش او را در زمین ملکى خود دفن کردند. مرقدش از همان زمان تاکنون زیارتگاه عموم اهالى و مسافران است. نویسنده در هر سفر که به کاشان براى منبر و سخنرانى دعوت مى‏شدم، به زیارت فیض، مدافع صمیمى اسلام و علامه عالى مقام شیعه و ناشر آثار و افکار و احادیث خاندان نبوت مى‏رفتم، و از زیارتش فیض مى‏بردم.

در سفر اخیر که چند سال پیش انجام گرفت، در چند جلسه، ضمن سخنرانى تأکید کردم که نوادگان فیض و مردم متدین کاشان و انجمن شهر، وظیفه دارند، آرامگاه فیض را به صورت دنیاپسندى تجدید بنا کنند، بنائى که در خور شأن این شخصیت بزرگ علم و دین و تقوا و فضیلت باشد.

ولى از طرف خاندان فیض به این‏جانب اطلاع دادند که فیض خود وصیت نموده است مرقد او را از صورت معمول خارج نسازند، و بر روى آن قبه و بارگاه بنا نکنند!. این هم دلیل دیگرى بر عظمت روح و فکر آزاد آن حکیم الهى و فقیه نامى و مرد آزاده و بلند آوازه اسلام و تشیع است(6)

نظر آنان که نکردند بدین مشتى خاک

الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند

فیض و شاعرى. فیض حکیمى نامى، و فقیهى محدث، و مفسرى بزرگوار است، نه شاعر و ادیب! او مجتهد شرع و رئیس دینى مسلمانان و مرجع خاص و عام بوده است. مردم نیز با این دید به وى مى‏نگریسته‏اند. شعر را نیز با همین دید سروده، نه به عنوان «شعر» که لایق طریقه او نبوده است.

اشعار فیض حکمت محض است شعر نیست

کى لایق طریقه او شعر گفتن است‏

فیض و امثال او از علما و فقها و پیشوایان دینى مردم، شعر را از باب تفنن مى‏گفته‏اند، نه به عنوان فن و هنر و نمایش و رشته تخصصى! به عبارت دیگر اوقات پرارزش آنها صرف شعر و اندیشه‏هاى شعرى نمى‏شده است، بلکه قسمتى از اوقات بیکارى و استراحت آنها را سرودن شعر از باب تفریح سالم! مى‏گرفته است.

شیخ بهاء الدین عاملى (شیخ بهائى)، حاج ملا احمد نراقى، حاج ملا هادى سبزوارى، حاج میرزا حبیب خراسانى و در عصر اخیر حاج شیخ محمد حسین اصفهانى استاد برخى از مراجع تقلید کنونى شیعه که از هر کدام دیوان و مجموعه‏هاى شعرى مانده است، همگى چنین بوده‏اند. بنابراین نباید شعر اینان را با شعر شاعران حرفه‏اى که کارى جز ساختن و گفتن شعر نداشته‏اند مقایسه کرد، و روى آنها قضاوت نمود. زیرا شاعران به طور تمام وقت در اختیار شعر بوده‏اند و اینان درست به عکس! با این وصف، فیض بیش از بسیارى از شعرا شعر گفته است! مانند دیگر کارهایش که از فهرست تألیفاتش پیداست. مثنوى سلسبیل و تسنیم، دیوان غزلیات؛ دیوان قصائد و مراثى و قطعات، شوق الجمال، شوق المهدى، شوق العشق! و غیره. اشعار او را در دیوان و شوق المهدى ملاحظه کنید که بسیار باحال و روان و بى‏تکلف هم سروده است.

فیض در شعر بیشتر تحت تأثیر جلال الدین محمد بلخى در دیوان شمس، و شمس الدین محمد حافظ شیرازى قرار داشته است. چون هر دو مانند خودش در سطح عالى علوم عقلى و شرعى قرار داشته‏اند. و قبل از این که شاعر باشند دانشمند و تحصیل کرده بوده‏اند. به طورى که در میان انبوه شاعران طراز اول پارسى‏گوى امثال فردوسى، نظامى، عطار، سنائى، خاقانى، انورى، امیر معزى، عسجدى، عنصرى، سعدى‏

و دیگران، تنها مولانا و خواجه چنین بوده‏اند، و پس از این دو «جامى» را باید نام برد.

به همین جهت نیز فیض کسر شأن خود نمى‏دید که قسمتى از اوقاتش را صرف مطالعه افکار علمى و فلسفى و عرفانى و اسلامى این دو تن کند. به علاوه جذبه و شورى که در شعر این دو هست و در شعر دیگران نیست! و فیض نیز شخصا اهل جذبه و حال بوده است! چنان که در فهرست تألیفات فیض خواندیم، یکى از آثار او «منتخب مثنوى» جلال الدین و دیگرى «منتخب غزلیات» او در دیوان شمس است! فکر کنید همین کار چقدر وقت او را گرفته است! فیض تابستان‏ها که شهر کاشان بسیار گرم بوده، به نقطه ییلاقى و خوش آب و هوا و خوش منظره‏اى نزدیک شهر مى‏رفته است. این نقطه معروف به «قمصر» است. قمصر را «قریه گل و گلاب» یا «دره گل» نامیده‏اند. عطر قمصر، گل سرخ قمصر و گلاب قمصر شهرت جهانى دارد.

در فصل بهار از یک کیلومترى، بوى عطر گل سرخ که تمام قریه را پوشانده است، به مشام مى‏رسد، و حالتى سکرآور دارد. تصور مى‏رود بیشتر اشعار فیض یادگار ایام اقامت او در قریه قمصر و میان گل‏هاى آنجا باشد که بلبل طبعش نغمه‏سرائى کرده و ناله سر داده است. آن هم بدین‏گونه لطیف و روح پرور و پرنشاط! از این نظر فیض و حافظ با بهار شیراز و باغ و راغ و گل و سنبل و لاله‏هایش، تشابه کامل دارد! بارى فیض چنانکه گفتیم، شعر را بسیار سلیس و سریع مى‏گفته و چندان هم در فکر جنبه‏هاى فنى کار نبوده است. روان و آسان، به روانى و آسانى نثرى که مى‏نوشته است. به خصوص در ساختن غزل وقت چندانى صرف نمى‏کرده است. در دیوان مى‏گوید:

در غزل فکر نباید کرد چندان فیض را

معنیش برخاست تا از خاطرش موزون نشست‏

فیض هر روز به نظم غزلى پردازد

سفتن گوهر معنیش مگر پیشه شده است‏

مع الوصف او نمى‏خواسته به شعر گفتن و غزل‏سرائى به عنوان یک شاعر، مشهور شود.

اشعار فیض حکمت محض است، شعر نیست

کى لایق طریقه او شعر گفتن است‏

فیض و حافظ. چنانکه گذشت حافظ یک فرد تحصیل کرده مدارس دینى شیراز و از دانشمندان بنام عصر در علوم معقول و منقول بوده، و بیش از همه شعراى بزرگ پارسى گوى، حقایق علمى و موضوعات دینى را در شعر خود آورده است. منتها بیشتر با کنایه و تعبیرات خاص شعرى آن هم با اصطلاحات معمول عصر خود که شاید قبلا سابقه نداشته و بعدها هم منسوخ شده است. 2 همین جهات موجب شده است که فیض این علامه عالیقدر و استاد حکمت و فقه و حدیث و تفسیر و طرفدار فلسفه و عرفان و مدافع صمیمى اسلام نیز از میان اساتید شعر فارسى به دو تن از ایشان که مانند خود او قبل از این که شاعر باشند، عالم و درس خوانده بوده‏اند، علاقمند شود: یکى از جلال الدین محمد بلخى و دیگر خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى که گفتیم از لحاظ جنبه علمى و اسلامى بیش از سایر شاعران آشناى به مفاهیم اسلامى و علمى بوده‏اند و آنها را در شعر خود به کار برده‏اند.

گذشته از «شوق مهدى» که فیض آن را درست بر اساس دیوان حافظ و سبک و اوزان غزلیات او سروده است، در دیوان بزرگ شعرش و قصائدى که از او مانده است، نیز بیشتر به طرز فکر و تعبیرات حافظ توجه داشته، و همان روش و مضامین را به کار برده است. او گذشته از این که ابیات پراکنده‏اى را در دیوانش با مصراعى از حافظ تضمین کرده است، مانند چند بیت زیر:

این جواب غزل حافظ هشیار که گفت

«سحرم دولت بیدار به بالین آمد»

گر جان طلب کند ز تو جانان روان بده

«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

بود تأویل این مصراع حافظ آنچه من گفتم

«به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زیبا را»

بیا خاموش شو اى فیض از این اسرار و دم درکش

«که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»

حتى یک غزل هم با لفظ روى و قافیه «غزل حافظ» دارد. بدین‏گونه:

اى یار مخوان ز اشعار، الا غزل حافظ

اشعار بود بیکار، الا غزل حافظ

در شعر بزرگان جمع، کم یابى تو این هر دو

لطف سخن و اسرار، الا غزل حافظ

استاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکن

دل را نکند بیدار، الا غزل حافظ

غواص بحار شعر نادر به کفش افتد

نظمى که بود دُربار، الا غزل حافظ

شعرى که پسندیدست آنست که او دارد

آن نیست به هر گفتار، الا غزل حافظ

و با این که به اشعار پرشور جلال الدین بلخى و غزلیات نشاط انگیز او در دیوان شمس نیز بسیار نظر دارد، و قسمتى از غزلیات خود را به شیوه آنها سروده است، مع الوصف بیشتر به سوى حافظ کشیده شده است تا ملاى روم، در همان غزل فوق از جمله مى‏گوید:

در شعر بزرگ روم، اسرار بسى درج است

شیرین نبود اى یار، الا غزل حافظ

اى فیض تتبع کن طرز غزلش چون نیست

شعرى که بود مختار، الا غزل حافظ

و در «شوق مهدى» مى‏گوید:

گر از روش حافظ قرآن به درآئى

هر ره که روى باز پشیمان به درآئى‏

بردار سرودى ز کلامش طرب انگیز

شاید دمى از غصه هجران بدر آئى‏

چه دارى از غزلیات نو بیار(7) بخوان

که شعر تست فرح‏بخش و جان‏فزا حافظ

ز یمن شعر تو زینت گرفت دفتر ما

جزاى خیر دهادت خدا ز ما حافظ

ز نظم دلکشت اشعار همچو سحر حلال

جمال داد سخن‏هاى فیض را حافظ

پایان اسکندرنامه خسرو دهلوى بخط حافظ در کتابخانه فرهنگستان علوم ازبکستان در تاشکند


1) روضات الجنات، ذیل شرح حال فیض.

2) در دیوان بزرگ چاپى فیض قصائد و مراثى و قطعات دیده نمى‏شود که آن خود دیوان دیگرى است. ضمنا توجه خوانندگان را به دیوان‏هاى دیگر او که گویا جمعا شش کتاب بوده است جلب مى‏کنیم!.

3) شعر فیض به همین گونه ولى با اندکى تغییر و حذف چند بیت، در دیوان (غزلیات) چاپى او موجود است.

4) معلوم مى‏شود فیاض، نامه تندى به فیض نوشته بوده است.

5) وى از علماى مشهد بوده و از فیض و علامه مجلسى اجازه داشته است.

6) شرح حال فیض را به اجمال و بدون ذکر مأخذ از مجموع منابع مناسب با این دفتر مختصر آوردیم. تفصیل آن را در کتاب ما مفاخر اسلام خواهید دید. فیض خود در رساله شرح صدر شرح حال خود را مفصلا نگاشته است که ما را از هرگونه تحقیق بیشتر بى‏نیاز مى‏کند.

7) نسخه ن: بیا.