جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

علت غیبت (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

«عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ الْفَضْلِ الهاشِمِیِّ قالَ: سَمِعْتُ الصّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ – عَلَیْهِمَا السَّلام – یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً لابُدَّ مِنْها یَرْتابُ فِیها کُلُّ مُبْطِلٍ.

فَقُلْتُ: وَلِمَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!

قالَ: لِأَمْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنا فی کَشْفِهِ لَکُمْ.

قُلْتُ: فَما وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیْبَتِهِ؟

قالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ – تَعالی ذِکْرُهُ -، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ فی ذلِکَ لایَنْکَشِفُ إِلّا بَعْدَ ظُهُورِهِ کَما لَمْ یَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فیما أَتاهُ الْخِضْرُ – عَلَیْهِ السَّلام – مِنْ خَرْقِ السَّفینَةِ وَ قَتْلِ الْغُلامِ وَ إِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسی – عَلَیْهِ السَّلام – إِلی وَقْتِ افْتِراقِهِما.

یَابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الْأَمْرِ أَمْرٌ مِن [أَمْرِ] اللّهِ – تَعالی – وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ وَ غَیْبٌ مِنْ غَیْبِ اللّهِ وَمَتی عَلِمْنا أَنَّهُ – عَزَّ وَ جَلَّ – حَکیمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ کُلَّها حِکْمَةٌ وَ إِنْ کانَ وَجْهُها غَیْرَ مُنْکَشِفٍ.»(1)

(یعنی:

از عبداللّه بن فَضلِ هاشمی(2) منقول است که گفت: از جعفر بن محمّد الصّادق – عَلَیْهِمَا السَّلام – شنیدم که می‏فرماید: صاحبِ این أمر را غَیبتی ناگزیر است که هر باطل‏اندیش در آن تردید می‏کُنَد.

گفتم: فدایت شوم! چرا؟

فرمود: بخاطرِ أمری که ما به آشکارساختنِ آن مأذون نیستیم.

گفتم: پس چه حکمتی در غَیبتِ او هست؟

فرمود: حکمتِ غَیبتِ وی، حکمتِ غَیبتهایِ آن حجّتهایِ خداوند – تعالی ذِکْرُهُ(3) – است که پیش از وی بودند. حکمتِ آن تنها پس از ظهورِ وی آشکار می‏شود چُنان که حکمتِ کارهایِ خضر – علیه السّلام -، از کشتی‏شکافتن و کشتنِ طفل و برپای‏داشتنِ دیوار، تا زمانِ جدائیشان، برایِ موسی – علیه السّلام – آشکار نَشُد.

ای پسرِ فضل! این أمر، أمری از أمرِ خدایْ – تعالی – و سِرّی از سِرِّ خداوند و غیبی از غیبِ خداست و چون دانستیم که خدایْ – عَزَّ وَ جَلّ – حکیم است، تصدیق می‏کنیم که همه کردارهایِ وی حکمت است، هرچند وجهِ آن آشکار نباشد).(4)

می‏گویم:

در بعضِ روایات، علّتِ غَیبت، این دانسته شده است که «آن حضرت چون خروج کُنَد، بیعتی در گردنِ وی نباشد»(5)، و در بعضِ روایات، این که «بر جانِ خویش بیم دارد»(6) و در بعضِ روایات، این که «بیم دارد او را گلو ببُرَّند».(7)

شریفِ مرتضی گوید: «سببِ غَیبت، آن است که ظالمان برایِ وی إیجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته‏اند. زیرا زمانی نفعِ کلّی از إمام حاصل می‏شود که بر أُمور توانا باشد و از وی فرمان ببَرَنْد و طریقِ وصول و دستیابی به خواسته‏هایش مسدود نباشد؛ تا سپاهیان را فرماندهی کُنَد و با یاغیان بجَنگَد و حدود را إقامه نماید و مرزها را استوار بدارَد و دادِ ستمدیده بدهد؛ که اینها همه، بدونِ اقتدار، شُدَنی نیست. پس چون، چیزی میانِ إمام و أهدافِ او از این أمر، حایل گردد، وظیفه قیام به إمامت از وی ساقط می‏شود. هنگامی هم که بر جان خویش بیمناک باشد، غَیبتِ او لازم می‏شود. اجتناب از زیان بنا بر عقل و نقل واجب است، و پیامبر – صلّی اللّه علیه و آله – در شِعْب و بارِ دیگر در غار پنهان شد و آن را وجهی جُز بیم و اجتناب از زیان نبود…».(8)

همین إشکال را محقّقِ کراجکی نیز در کنزالفوائد پاسخ گفته که شایسته رجوع می‏باشد.(9)

شیخِ طوسی نیز می‏گوید: «غَیبتِ قائِم – علیه السّلام -، نه از طرفِ خدایِ متعال است – زیرا وی عادل و حکیم است و فعلِ قبیح از او سرنمی‏زَند و به أمرِ واجب خللی نمی‏رسانَد -، و نه از طرفِ خودِ آن حضرت است – زیرا او معصوم است و خللی به أمرِ واجب نمی‏رسانَد -؛ بلکه بخاطرِ بسیاریِ دشمنان و قلّتِ یاریگران است.»(10)

شیخ همچُنین در تلخیص‏الشّافی می‏گوید: «اگر گفته شود: چیست آن سبب که مانعِ ظهور و مُقتضیِ غَیبتِ اوست…؟ گوئیم: باید آن سبب همانا بیمناکی بر جانِ خویشتن باشد؛ چرا که رنجهایِ فروتر از خطرِ جانی را إمام تحمّل می‏کُنَد و ظهور را بخاطرِ آنها فرونمی‏گُذارَد…».(11)

در آخرِ کتابش نیز گفته است: «… و در آغازِ این کتاب تبیین کردیم که سببِ غَیبتِ آن حضرت، آن است که ظالمان برایِ او إیجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تدبیر و تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته‏اند. پس چون میانِ او و هدفش چیزی حائل شود، وظیفه قیام به إمامت از وی ساقط می‏شود و چون بر جانِ خویش بیمناک باشد غَیبتِ او لازم و پنهانْ‏بودَنَش ضَرور می‏گردد. پیامبر – صلّی اللّه علیه و آله – هم یکبار در شِعْب و بارِ دیگر در غار پنهان گردیده و آنرا وجهی جز بیم از زیانهائی که به وی می‏رسیده است، نبوده».(12)

علّامه بزرگ، شیخ محمّدحسینِ آل‏کاشف‏الغطاء، در کتابِ کِرامَندش، أصلُ الشّیعة و أصولُها، گفته است: «… هرچند ما به ندانستنِ حکمت و دست نیافتن به حاقِّ مصلحت خَستو شدیم، این پُرسش را برخی شیعیانِ عامی هم از ما پُرسیده‏اند و ما هم وُجوهی چند را که شایسته تعلیل باشد – البتّه نه بر سبیلِ قَطع و یقین – یاد کرده‏ایم؛ لیک موضوع، باریک‏تر و پیچیده‏تر از این است، و چه بسا أُموری در میان باشد که صُدور را گُنجائیِ آن هست و سُطور را نه، و هرچند به معرفت درآید، به وصف نیاید؛ حق آن است که چون در مباحثِ إمامت به بُرهان ثابت شد که در هر روزگار إمامی بایَد، و زمین از حجّت تُهی نمانَد، و وجودِ او لُطف است، و إقدام و دست‏یازیِ او لُطفِ دیگر(13)، پس پُرسش از این حکمت را مَحَلّی نمی‏مانَد، و أدلّه این معانی در جایگاهِ خویش حاصل است، و بدین‏مایه إشارت – إِن شاءَ اللّه – کفایت خواهد بود.»(14) (پایانِ گفتارِ علّامه کاشف‏الغطاء – که پایگاهش بلند باد! -).

علّامه ملّاعلی علیاریِ تبریزی (درگذشته به سالِ 1327 ه. ق.) هم شش وَجْه در غَیبتِ حضرتِ حجّت (عج) یاد کرده است که خواننده خود اگر خواهنده باشد رجوع فرماید.(15)


1) کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة /481 ح 11 «و نگر: پهلوان، 234:2 و 235؛ و: کمره‏ای، 158:2؛ و: حلیةالأبرار، 265:5».

2) «عبداللّه بن فَضْل هاشمیِ نَوْفَلیّ، ثقه است. او را کتابی است که ابنِ‏أَبی‏عُمَیْر از وی روایت کرده. بیش از 26 روایت در کتبِ أربعه شیعه دارد.نگر: رجال النّجاشی، ط. جامعه مدرّسین، ص 233؛ و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 519:1».

3) «یعنی: برتر است یادِ او».

4) «این نکته از منظرِ دانشِ کلام حائزِ أَهَمّیّتِ فراوان است. ما وقتی با دلائلِ عقلی ثابت کردیم که خداوند حکیم است و کارِ غیرِحکیمانه از وی سر نمی‏زَنَد، دیگر حاجت نداریم حکیمانگیِ هریک از کردارهایِ خداوند را جداگانه ثابت کنیم.باری، از برایِ تفصیلِ این مطلب و مفهومِ حکیم‏بودنِ خداوند، مراجعه به کتابهایِ مبسوطِ کلامی، سودبخش است».

5) کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة /479 ح 1.

6) کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة /481 ح 7.

7) کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة /481 ح 10.

8) رسائل الشَّریف المُرتضی 295:2.

9) کنزالفوائد 1 : 368 – 374 و 216:2.

10) الرّسائل العشر /98.

11) تَلخیص الشّافی 80:1.

12) تَلخیص‏الشّافی 215:4.

13) «این پاره سخنِ مرحومِ کاشف‏الغطاء، ناظر به سخنِ معروفِ خواجه نصیرالدّینِ طوسی – قَدَّسَ اللّهُ سِرَّهُ القُدّوسی – در تجریدالاعتقاد است که می‏فرماید: «وجودُه لطفٌ و تصرّفه آخر و عدمه مِنّا». تفصیل را، نگر: کشف‏المراد، تحقیق: الشّیخ حسن‏زاده‏الآملی، ط: 9، صص 492 – 490؛ و: علاقةالتّجرید، 2 : 956 – 954».

14) أصل الشّیعة و أصولها «ط. قاهره» /140 «و: تحقیق علاء آل‏جعفر، ص 227 و 228».

15) بهجة الامال فی شرح زبدةالمقال، 626:7.