جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غیبت و مهدویت در نگرشها و نگارشها

زمان مطالعه: 13 دقیقه

آن اندازه در أحادیثِ نبیِّ أکرم – صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه – و روایاتِ أئمّه أهل‏البیت

– علیهم‏السّلام – درباره حضرتِ مَهدی – عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فی فَرَجِهِ الشَّریف – سخن رفته است که هیچ جایِ شَکّ و تردیدی در حقِّ مَهدی – عَلَیه‏السّلام – و مَهدویّتِ إسلامی نمی‏مانَد. در یک شمارش، چهارصد حدیثِ نَبَوی از طُرُقِِ أهلِ تسنّن و بیش از شش‏هزار روایت از مجموعِ طُرُقِ شیعه و سُنّی درباره حضرتِ مَهدی – علیه‏السّلام – إحصا گردیده که رقمی غیرِعادی است و در بسیاری از دیگر مسائلِ إسلامیِ معروف و قریب به بداهت چُنین رقمی دیده نمی‏شود.(1)

چُنان که شیخِ بزرگوار، مُفید – أَعلَی اللّهُ مَقامَهُ الشَّریف -، خاطرنشان فرموده است، روایاتِ گُواه بر وجودِ إمامِ غائب – علیه‏السَّلام – چَندان مستحکم است که اگر کسی مُنکرِ آنها شود باید همه روایاتِ مربوط به شریعتِ إسلامی را إنکار کُنَد.(2)

بدینسان و به سببِ همداستانیِ مُسلمانان بر ظُهور و خُروجِ آن حضرت – علیه‏السّلام – است که این أمر را از ضروریّاتِ دینِ مُبین إسلام قَلَم داده‏اند؛ چُنان که از شیخ بهاءالدّینِ عامِلی – قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ العَزیز -، مشهور به شیخ بهائی (درگذشته به سالِ 1030 ه. ق.)، پرسش شده که آیا خُروجِ مَهدیِ مُنتَظَر به طورِ مُطْلَق از ضَروریّات به شمار می‏روَد و إنکارش موجبِ اِرتداد است؟ شیخ – قُدِّسَ سِرُّه – نیز پاسخ داده که این أمر از ضروریّات و إنکارِ آن کُفر است.(3)

شماری از عالمانِ أهلِ تسنّن نیز تصریح کرده‏اند أحادیثِ مَهدویّت در قالبِ روایاتِ متعدّد از صحابه و تابعان و پسینیانشان نقل گردیده و بر سرِ هم موجبِ «عِلْمِ قَطْعی» است، بدانسان که إیمان به ظهورِ مَهدی – علیه‏السّلام – را واجب و از أجزاءِ عقائِد رسمیِ أَهلِ سنّت و جماعت ساخته است.(4)

در پاره‏ای از منابعِ أهلِ تسنّن از حضرتِ رسولِ أکرم – صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه – روایت گردیده است که فرمودند: «مَن أَنْکَرَ خُروجَ المَهدیِّ فَقَدْ کَفَرَ» (یعنی: هرکس خُروجِ مَهدی را إنکار کُنَد کافر شده)؛ و به لفظِ دیگر: «مَنْ کَذَّبَ بِالمَهدیِّ فَقَد کَفَرَ»

(یعنی: هرکس مَهدی را دروغ شمُرَد کافر شده).(5)

شواهدِ تاریخیِ متعدّد و گزارشهائی که از برخی گفتارهایِ صدرِ إسلام بازمانده است، نشان می‏دهد که مقوله مَهدویّت تا چه اندازه نزدِ صحابه و تابِعان مُسَلَّم و تردیدناپذیر بوده.(6)

بطَبْع، با رواجِ کتابتِ حدیث میانِ أهلِ تسنّن، این معنا و أحادیثِ مربوط به آن در جوامع و کتابهایِ حدیثی نیز ثبت و ضبط گردید.

نمونه را، یکی از حدیثنامه‏هایِ أهلِ تسنّن که حدیثِ مَهدی – علیه‏السّلام – و مَهدویّت در آن هست(7)، حدیثنامه بُخاری است و مؤلّفِ این حدیثنامه، یعنی محمّد بن إسماعیلِ بُخاری، معاصرِ إمامِ جواد و إمامِ هادی و إمامِ عسکری – علیهم‏السّلام -، بوده و در زمانی حدیثنامه خود را نوشته که هنوز إمام مَهدی – علیه‏السّلام – ولادت نیافته بود.(8)

رواجِ أحادیث و اندیشه مَهدویّت در میانِ شیعه هم که شاید حاجت به یادآوری نداشته باشد. میزانِ طرح و بحثِ دائمیِ این اندیشه و أحادیث، از جمیع کُتُبی که به حدیث و تاریخ و فِرَقِ شیعه پرداخته‏اند، هویداست.

قابلِ توجّه است که این میزانِ نشر و رواجِ أخبارِ مَهدوی، در حالی است که أئمّه أهل‏البیت – علیهم‏السّلام – بخاطرِ پاره‏ای تنگناهایِ سیاسی و اجتماعی با اِحتیاط و تحفّظِ لازم به طرحِ موضوعِ مَهدویّت می‏پرداختند و بناچار می‏بایست حرکتی انجام نگیرد که زمینه تعرّضِ حکومتی یا هرگونه سوءِ قصد به این جانشینِ شایسته إمامِ یازدهم – علیه‏السّلام – فراهم آید.(9)

پس از وفاتِ هریک از أئمّه أهلِ‏بیت – علیهم‏السّلام -، اشتباه و یا سوءِاستفاده از أحادیث و مفاهیمِ مَهدویّت، شماری از شیعیان را به سویِ پنداری نادرست و یا مُدَّعیانی دروغین می‏کشانْد و انشعاب و افتراقی کوچک یا بزرگ در بَدَنه جامعه

شیعی پدید می‏آورْد. این أمر خود بر خُطورتِ موضوعِ مَهدویّت می‏افزود و طبیعی بود که أئمّه – علیهم‏السّلام – و یارانِ دانا و دانشورشان در راهِ تبیینِ هرچه بیشترِ شخصیّتِ حضرتِ مَهدی – علیه‏السّلام – بیشتر بکوشند و بدین‏سان بیش از پیش و با حسّاسیّتِ فراوان از مَهدویّتهایِ دروغین و ادّعائی و پندارهایِ باطل پرده برگیرند.(10)

وقوعِ ناگزیرِ غَیبت، اگر با تمهیدات و زمینه‏چینیِ فرهنگی و شناختیِ کافی همراه نمی‏بود، می‏توانست جامعه شیعیِ خوگر به «حُضور» را، بکُلّی متزلزل و نابود کُنَد.

غَیبتِ صُغری در درازنایِ تقریبًا هفتاد ساله‏اش، أمّت را از تجربه پیوندِ مُستَمِرّ و نیمه‏مُستقیم با إمامِ دوازدهم – علیه‏السّلام – برخوردار ساخت و وجودِ عینیِ او را برایِ نسلهائی از أمّت ملموس گردانید و خبرِ حضورِ وی را به نحوی تردیدناپذیر مُسَجَّل کرد؛ وجودی بیرون از ساحتِ منقولات و مأثورات و حضوری مؤثِّر و راهگشا که إمکانِ پُرسش و پاسخ و داد و ستد با آن حضرت را ممکن می‏ساخت.(11)

أهمّیّتِ تبیینِ پُرسمانِ غَیبت و تثبیتِ عقیده به إمامِ دوازدهم – علیه‏السّلام -، باعث آمد که یکی از أرکانِ أصلیِ فعّالیّتِ نائبانِ چهارگانه روزگارِ غَیبتِ صُغری، رفعِ شکّ و تردید و پاسخ‏گفتن به پُرسشها و إبهامها در بابِ آن حضرت باشد. در همین راستا خودِ إمام – علیه‏السّلام – نیز گاه إرشادات و بیاناتی فرموده‏اند؛ چُنان که در میانِ توقیعاتی که هم اکنون از آن حضرت دردست هست برخی در پیوند با همین موضوع است.(12)

گُزارشهایِ مورِّخان و متکلِّمان و مِلَل‏ونِحَلْ‏نگاران نشان می‏دهد أکثرِ قریب به اتّفاقِ انشعاباتی که پس از درگذشتِ إمامِ عسکری – علیه‏السّلام – در میانِ شیعیان پدید آمد، بزودی نابود و ناپدید شد و تنها مذهبِ شیعی که توانست حضورِ خود را در مرکزِ خلافتِ مسلمانان حفظ کُنَد و با أکثریّتِ قاطع به حیاتِ دینی و فرهنگی‏اش

إدامه دهد، همین تشیّعِ دوازده‏إمامیِ کنونی بود که به پیشوائیِ فرزندِ إمامِ عسکری – علیه‏السّلام -، یعنی: حضرتِ حجّة بن الحَسَن – علیهماالسّلام -، قائل بوده و هست. این نشانگرِ آن است که إقداماتِ صورت‏گرفته و مُقَدَّماتی که از پیش برایِ چُنین تحوّلِ عظیمی ترتیب داده شده بود، کامیاب بوده و از گرفتاریِ أکثریّتِ شیعه در وادیِ تفرقه و انشعابهایِ مُخَرِّب جلوگیری کرده است.(13) با اینهمه، پی‏گرفتنِ این راه و تحکیم و تبیینِ عقائدِ شیعه در این باب همچُنان خطیر و ضَرور بود.

عالمانِ شیعه از همان آغازِ روزگارِ غَیبت به تبیینِ مکتوبِ این حقیقتِ دینی اهتمام کردند و کوشیدند در نوشتارهایِ خویش شبهه‏ها و حیرت‏هایِ زاده در پیرامونِ غَیبت را پاسخ بگویند و بزدایند. در این راستا، در سده‏هایِ نخستین غالبًا از سه «أسلوبِ نگرشی نگارشی»یِ ویژه بهره بُردند:

1. أُسلوبِ محدِّثنانه متّکی بر أخبار و آثار:

در این شیوه نُصوص و مَرویّاتِ واردشده در بابِ غَیبت و باور به آن، گِردآوری می‏شد و تَواتُرِ این معنا – به نحوی که هیچ إنکاری را برنتابَد و طُرُقِ روائی آن از شیعه و سنّی فرا دید آید – خاطرنشان می‏گردید.

شُیوخِ بزرگوار، کُلینی و نُعمانی و صَدوق، «غَیبتْ‏نامه»هایِ خود را در همین قالب به قَلَم آوردند. عالمانِ سُنّی هم بدین روش کتابها و رساله‏هائی درباره مَهدویّت نگاشتند.

2. أُسلوبِ متکلِّمانه متّکی بر اندیشه و استدلال:

در این شیوه با أدلّه عقلی و استدلال درباره رَوائیِ غَیبت و عدمِ مُنافاتِ آن با أصولِ پذیرفته و فُروعِ ثابتِ دینی گفتگو می‏شود و شبهات و تشکیکات را از این طریق پاسخ می‏گویند.

صدها متکلِّمِ بزرگِ شیعه، کسانی چون ابنِ‏قِبَه رازی و أبوسهلِ نوبختی و شیخِ

مُفید و سیّدِ مرتضی و دیگران و…، از این مَنظَر درباره غَیبتِ إمامِ زمان – علیه‏السّلام – قَلَمفرسائی کرده‏اند.

3. أسلوبِ جَمع بینِ حدیث و کلام:

در این شیوه بینِ دو روشِ پیشگفته جَمع می‏کنند؛ هم أدلّه و مناقشاتِ عقلی را یاد می‏کنند و هم آثار و أخبار را.

شیخ علیّ بن بابویهِ قمی، پدرِ صَدوق، در کتابِ الإِمامَة و التَّبْصِرَة مِن الحَیْرة، و شیخِ طوسی در الغَیبة، در این مَسلَک سُلوک نموده‏اند.

البتّه باید دانست سُلوک در هریک از دو مَسلَکِ پیشگفته نیز به معنایِ بیگانگی و بی‏بهرگی از مَسلَکِ دیگر نبوده و نیست. نَظَر، به صبغه غالبِ نگرش و نگارش است؛ ورنه، هم مُحَدِّثان در نگارشهایِ خویش استدلالاتِ متکلِّمانه آورده‏اند، و هم متکلِّمان به أحادیث و أخبار استناد کرده‏اند.(14)

أحادیثِ مَهدویّت که در حَدیثْنامه‏هایِ شیعی و سُنّی نقل گردیده است – مانندِ أحادیثِ بسیاری از دیگر مباحثِ إسلامی – (به اعتبارِ متن و سَنَد) شاملِ أنواعِ مختلفِ حدیث می‏شود. در میانِ آنها هم حدیثِ صحیحِ مُتَّفَقٌ علیه هست، و هم حَسَن و هم ضعیف.(15)

پس جُزئیّاتِ همه این أحادیث به یک اندازه قابلِ استناد نیست. به عنوانِ مثال، در پاره‏ای از جُزئیّاتِ أحوالِ پس از ظُهور، ای بسا أحادیث مختلف باشند و لزومًا نتوان در بابِ برخی از کیفیّات با قطع و یقین نظر داد. ولی کُلّیّاتِ بحثِ مَهدویّت و غَیبت و ظُهور، مُسَلَّم و تردیدْناپذیر است. این کُلّیّات از أحادیثِ صحیحِ قطعی، و نیز «قدرِ مشترکِ أحادیث» که موردِ تَواتُرِ مَعنوی است(16)، مُستَفاد می‏گردد.

در بسیاری از دیگر مَعانیِ دینی نیز – خواه اعتقادی و خواه عَمَلی -، بدین حال

بازمی‏خوریم که أصلِ معنا موردِ قطع و یقین و اتّفاقِ آراء است ولی در بابِ جُزئیّاتِ آن آراء و وُجوهِ مختلفی مطرح شده و بابِ داوری و اجتهاد مفتوح مانده. نمونه را، «مَعاد» از شالوده‏هایِ عقیدتیِ إِسلامی است و مَراتب و لَوازمِ آن – مانندِ «حِساب» و «میزان» و «صِراط» و «بهشت» و «دوزخ» – همه قطعی و مُستَدَلّ به آیات و أحادیثِ مُتَواتِر می‏باشد؛ لیک در تفاصیلِ کیفیّات و جُزئیّاتِ آن اختلاف هست و بعضِ جُزئیّاتی هم که در پاره‏ای از روایات آمده است، از حیثِ وضوح و ثبوت و قاطعیّت چون کُلّیّاتِ پیشگفته نیست. ازین‏رو، إنسانِ مسلمان با قطع و یقین به مواردی چون کلّیّاتِ پیشگفته إیمان می‏آورَد و آنها را از ضروریّات قلمداد می‏کُنَد، لیک در پاره‏ای جُزئیّات و کیفیّات بابِ اختلاف و أحیانًا مناقشه را مفتوح می‏دانَد و این اختلاف نیز، به خودیِ خود، لطمه‏ای به إیمانِ مسلمان نمی‏زَنَد.(17)

در مسأله مَهدیِّ مُنْتَظَر – علیه الصّلاة و السّلام – نیز چُنین است. کلّیّت و أصلِ آن موردِ إجماع و اِتّفاقِ جمیعِ مسلمانان است و حتّی کثیری از جُزئیّاتِ آن موردِ اِتّفاقِ مذهبِ شیعه إمامی – أَعلَی اللّهُ کَلِمَتَهُ العالیة – است؛ لیک در پاره‏ای از کیفیّات مربوط به خصوصیّاتِ ظهور و حکومت و مدّتِ بقاء، جایِ اختلاف هست که چاره آن دقّتِ نقّادانه‏تر در متن و سَنَدِ أخبار و أحادیثِ مربوط به این جُزئیّات است و ای بسا مکشوف شدنِ برخی از آنها نیز به پس از ظُهورِ إمام – عَجَّلَ اللّهُ تعالی فی ظُهورِهِ الشَّریف – موکول شود. پیداست که مکتوم یا موردِ اختلاف ماندنِ این جُزئیّات، به أصلِ موضوع و نَفْسِ عقیده و إیمانِ مسلمان گَزَندی نمی‏رَسانَد.(18)

عَلائمی از برایِ ظُهورِ إمامِ عصر – عَجَّلَ اللّهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریف – در روایاتِ متعدّد یاد شده. روایتهایِ برخی از عَلائم از حیثِ سَنَد قوی‏تر و بطَبْعْ قابلِ‏اعتمادترند و روایتهایِ برخی از عَلائم بدان قوّت نیستند، و از این رویْ، هَمْچَندِ دسته نخست نمی‏توان بر آنها تکیه کرد.(19)

نکته مهمّی که باید به یاد داشت، این است که پاره‏ای از أخبارِ مربوط به رخدادهایِ عظیمِ آینده بشر، خالی از نِکات و مضامینی شگفت‏انگیز نیست. برخی ظاهربینان که میانِ «عقل» و «عادت» خَلْط می‏کنند، به مَحضِ برخورد به آنچه «عادی» نباشد، آن را غیرِ معقول و خِرَدناپذیر می‏شمرند و نامِ این سهل‏انگاری و بی‏دقّتی خود را نیز «نقدِ عقلی»یِ أخبار می‏گذارَند. این در حالی است که آنچه ایشان مخالفِ عقل خوانده‏اند، معمولًا نه با «مُسَلَّماتِ عقلیّه» ناسازگارست و نه به «مُحالاتِ عقلیّه» می‏انجامد، بلکه تنها با عُرف و عادت اختلاف دارد؛ عقل این أُمور را در بُقعه «إمکان» می‏نهَد و مادام که بر امتناعِ وُقوعشان «بُرهان» إقامه نشود، از ممکن بودنِ آنها شانه تهی نمی‏کُنَد. اگر هم صحّتِ صدورِ خَبَر از «مُخْبِرِ صادق» ثابت گردد، چون صِدقِ قولِ مُخْبِرِ صادِق را عقل – در علمِ کلام، با أدلّه عقلی – تأیید کرده است، به وقوعِ این مُمکِنات یقین می‏کُنَد. پس اگر غَرائبِ مذکور در پیشگوئیها، با «مُسلَّماتِ عقلی» منافات نداشته باشد و به «مُحالِ عقلی» نینجامد، همچُنان در بُقعه «إمکان» است، و اگر معلوم گردد که آن پیشگوئی از «مُخْبِرِ صادق» است، عقل نیز بالتَّبَع بر آن صحّه می‏گذارَد.(20)

«إیمان به غیب» هم که دین از إنسانها مُطالبه می‏کُنَد، درست در همین ساحت است؛ نه خَستو شدن به «مُحالاتِ عقلی» و ستیز با «مُسَلَّماتِ عقلی» – که «دین» خود برایِ نفیِ آن مُحالات و تثبیتِ این مُسَلَّمات آمده و حافظِ «عقل» و تهذیبگرِ مَناهج و مَسالکِ آن است.

در عینِ آگاهی از این نِکات که: أوّلًا، غَرابتِ محتوایِ حدیث به معنایِ مُخالفتِ آن با عقل نیست؛ و ثانیًا، ضعفِ سَنَدِ یک حدیث نیز لزومًا به معنایِ مردود و سُست و غیرِ قابلِ‏اعتنا بودنِ محتوایِ آن نمی‏شود، باید بدین معنایِ مهم نیز مُتَفَطِّن بود که: در معارفِ اعتقادی، چون به عِلْم و قَطْع نیاز هست، خبرِ مُتَواتِر و یا خبری

که شواهدِ قطعی بر صحّتِ آن هست، ملاک قرار می‏گیرد، و خبرِ واحدی که فاقدِ این خصوصیّات است، در معارفِ اعتقادی حُجَّت نیست.(21)

البتّه قبولِ پاره‏ای از آنچه در بعضِ روایاتِ مربوط به إمامِ زمان – علیه‏السّلام – و قیامِ آن حضرت آمده است، برایِ أذهانِ مردمانِ روزگارانِ پیش دشوارتر بود تا امروز. در روایات از توانائیهایِ خارِق‏العاده شخصِ إمامِ زمان – علیه‏السّلام – و گروهی از یارانشان در زمینه‏هایِ اطّلاعْ‏رسانی و نظامی سخن رفته است، که ذهنِ امروزیِ آشنا به پیشرفتِ روزافزونِ فنّاوریهایِ صوتی و تصویری و…، آنها را بآسانی می‏توانَد پذیرفت. إنسانِ امروزی که با پوست و گوشت و استخوانش، اطّلاعْ‏رسانیِ دقیق و سریع را در أقصا نِقاطِ جهان لَمس کرده است، در بابِ اینگونه أخبار کمتر به إنکار و استبعاد می‏گراید.(22)

به هر رویْ، در نظر داشتنِ آن مبانی و معانی، از یکسو، و توجّه به حدود و ثُغورِ «قطعی» و «تردیدپذیر» در قلمروِ نقلیّات، از سویِ دیگر، ما را در مواجهه با عمومِ أحادیث، بویژه أحادیثِ مشتمل بر پیشگوئیهایِ شگفت‏انگیز، از إفراط و تفریط مصون می‏سازد.

نمونه این مباحث، کیفیّاتِ مذکور در بابِ «دَجّال» است که در بابِ جُزئیّات و أوصافِ آن، جایِ بحث و گفت‏وگو هست.

موضوعِ آمدنِ دَجّال در آخِرالزَّمان و أوصاف و نشانه‏هایِ او و درازگوشِ او، خاصِّ منقولات و مأثوراتِ شیعه نیست؛ بلکه بیش از آنچه در روایاتِ شیعه هست، از طُرُقِ أَهلِ تسنّن نقل گردیده؛ البتّه باید در فرصتِ مناسب أسناد و مدلولاتِ این روایات بدقّت موردِ تحقیق و بررسی قرار گیرد و درباره صحّت و سُقمِ آنها داوری شود تا بتوان آنچه صحیح و معتبرست برگرفت و الباقی را به کناری نهاد.(23)

برخی کسان، از مفاهیمِ رمزی و کِنائی در أخبارِ دَجّال سخن گفته‏اند(24) که بطَبْعْ

پایِ تأویل را به عرصه فهمِ این أخبار می‏گُشاید. لیک باید در تأویلِ این أخبار – بسانِ دیگر عرصه‏هایِ تأویلِ نُصوص – بغایتْ محتاط بود.

تطبیقِ دجّال و أوصاف و نشانه‏هایِ او و درازگوشش، با برخی از اختراعاتِ کنونی و آینده، یا رئیسِ دولتی که مادّی و واجدِ دستگاهِ تبلیغاتیِ نیرومند باشد، چیزی نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد.(25)

توجّه به این نِکات علی‏الخُصوص از برایِ وُعّاظ و مُبَلِّغان و أهلِ منبر ضرورت دارد؛ زیرا در این أبواب حتّی اگر صحّتِ متن و سَنَد و تفسیرِ حدیث نیز مُحرَز باشد، ای بسا نَفْسِ تردیدآفرینی و استبعادزائیِ آن در ذهنِ مخاطَب، و عدمِ آمادگیِ مُستَمِع برایِ توجّه به إمکانِ عقلیِ مُفادِ آن، مانعِ مَتینی برایِ نقلِ آن به شمار رَوَد.

پیشوایانِ دین به ما آموخته‏اند که در تحدیث، حدودِ فهم و توانائی‏هایِ ذهنی و معرفتیِ مخاطَب را ملحوظ کنیم؛ حتّی اگر سخنی حق است ولی ذهن و خردِ مُخاطَب، استعداد یا گُنجائیِ پذیرشِ آن را ندارد و از سرِ جهل به تکذیبِ خدا و پیامبرش – صلّی اللّه علیه و آله – می‏پردازد، از بیانِ این سخن و نشرِ این حقیقت دم فروبندیم.(26)

متأسّفانه در این روزگار، نه فقط در بابِ این ظَرافت‏هایِ فوق‏العاده، که درباره پاره‏ای از آداب و هنجارهایِ کلّی‏تر و حتّی پیشِ‏پااُفتاده نقلِ حدیث نیز، اینجا و آنجا، شاهدِ غفلت و إهمال هستیم.

به قولِ یکی از معاصران: پیشینیان برایِ أخذِ یک حدیث، رنجِ سفرهایِ مصر و شام و دیگر بلاد را بر خود هموار می‏کردند، و برایِ آن که حدیثی را غلط نخوانند و یا روایاتِ ضعیف را نقل نکنند، می‏بایست راههایِ هشتگانه تحمّل و تلقّیِ حدیث(27) را طی کنند؛ چه بسا همه کتاب را به طورِ سَماع و قِرائت با استاد بخوانند و بشنوند… و اگر کسانی این أصول و ضوابط را رعایت نمی‏کردند… دستِ کم نقل و

سخنشان در نظرِ أربابِ قلم و اندیشه و قبیله کلمه – که فنونِ این علم را می‏شناختند – وزنی نداشت. در مقابل، امروز، این مسأله پُرأهمّیّت موردِ کم‏اعتنائی و فراموشی قرار گرفته و ای بسا حدیث، بدونِ توجّه به صحّت و سُقم و مأخذِ آن نوشته و خوانده می‏شود و معنا و مضمونش موردِ بحث و بررسی قرار می‏گیرد و گاه از این راه ابزارِ درازدستیِ فرهنگیِ دشمنانِ إسلام و مسلمین فراهم می‏شود.(28)

بعضِ معاصران گُمان کرده‏اند که در بابِ أحادیثِ مَهدویّت دقّت و حسّاسیّتِ حدیثْ‏پِژوهانه لازم نیست زیرا هیچ «فعل» یا «تَرک» – و به تعبیر دیگر: ثمره محسوسِ عَمَلی – بر آنها مترتّب نیست! این گُمان، خیالی خام و فاقدِ دقّتِ محدِّثانه و متکلِّمانه است(29) که از جانبی، أَثَرِ عظیمِ «اندیشه» و «اعتقاد» را در «عَمَل» و رفتارهایِ کلّی و جُزئی و برنامه‏ریزیهایِ حیاتیِ آدمی، مغفول نهاده، و از جانبِ دیگر، نفْسِ مُساهَمَتِ «باورها» را در سَعادت و شَقاوتِ نهائیِ إنسان ملحوظ نساخته.

التزام به «انتظار» – به عنوانِ یک برنامه پویا و پویائی‏آفرین در حیاتِ دینیِ آحادِ مسلمانان -، خود ناگزیر از دریافت و تصوّری روشن و معقول از مَهدویّت و غَیبت و ظهورِ حضرتِ مَهدی – عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف – است.


1) نگر: البرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه‏السّلام]، ص 33 (رساله آیةاللّهِ شهید سیّدمحمّدباقرِ صدر – قدّس سرّه -).

2) نگر: اندیشه‏هایِ کلامیِ شیخِ مفید، ص 175.

3) نگر: اللّوامع الإلهیّة، ط. دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، ص 346 و 347 (هامش).

4) نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، صص 29 – 25 و 35 – 32 (از مقاله نقد الحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علّامه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ‏جلالی)؛ و: إمامت و مَهدویّت، آیةاللّه صافیِ گلپایگانی، 315:2.

5) با اندکی تلخیص و تحریر از: إمامت و مَهدویّت، آیةاللّه صافیِ گلپایگانی، 315:2.

6) از برایِ بعضِ این شواهد و گزارشها، نگر: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، صص 108 – 105.

7) در بابِ أحادیث مربوط به مَهدویّت در حدیثنامه‏هایِ بُخاری و مُسلِم، نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 14 و 15 (از مقاله نقد الحدیث: بین الاجتهاد و التَّقلید به قلمِ علّامه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ‏جلالی).

8) نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه‏السّلام]، ص 35 (رساله آیةاللّه شهید سیّدمحمّدباقرِ صدر – قدّس سرّه -).

9) نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه‏السّلام]، ص 34 (رساله شهید صدر – قدّس سرّه -).

10) سنج: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم‏السّلام، رسولِ جعفریان، ص 575 و 576.

11) تفصیل را، درباره این رویه مهمّ و سازنده غَیبتِ صغری، نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه‏السّلام]، صص 38 – 35 (رساله شهید آیةاللّه سیّدمحمّدباقرِ صدر – قدّس سرّه -).

12) نگر: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم‏السّلام، رسولِ جعفریان، ص 587 و 588.

13) نگر: همان، صص 574 – 571.

14) درباره این سه مسلک بهره بُرده‏ام از: نظراتٌ فی تُراثِ الشّیخِ المُفید، الحُسینیّ الجلالیّ، ص 144 و 145.بیقین کتابهائی چون کتاب الحُجَّة فی إِبطاء القائِم علیه‏السّلامِ محمّد بن بحرِ رُهْنی (نگر: معالم العلماء، ابنِ شهرآشوب، ط. نجف، ص 96)- که در همان روزگاران تألیف شده ولی متأسّفانه به دستِ ما نرسیده است -، اگر امروز در دست می‏بود، تصویرِ جامِعْ‏تَری از این نهضتِ علمیِ دانشورانِ شیعه می‏توانستیم ترسیم کرد و ای بسا مسالک و مباحثِ متنوّعْ‏تری را پیشِ چشم داشتیم.

15) نگر: تراثنا، ش 32 و 33، ص 18 و صص 24 – 22 و ص 35 – 26. (از مقاله نقدالحدیث بین الاجتهاد و التّقلید از علّامه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ‏جلالی).البتّه باید توجّه داشت خوشبختانه «در بینِ این أحادیث، أحادیثِ عالیةالاسناد و أحادیثی که روایتِ آن موثّق و ممدوح باشند، زیاد است» (إمامت و مَهدویّت، آیةاللّه صافیِ گلپایگانی، 306:2).

16) نگر: تُراثُنا، همان شماره، صص 35 – 25 و 38؛ و: إمامت و مَهدویّت، آیةاللّه صافیِ گلپایگانی، 307:2.

17) سنج: تُراثُنا، همان شماره، ص 36 و 37.

18) نگر: همان، همان شماره، ص 37.

19) سنج: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 128 و 129.

20) سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 47 – 45 (از مقاله نقدالحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علّامه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ‏جَلالی).از برایِ آگاهیِ بیشتر در بابِ نقدِ محتوائیِ حدیث با معیارِ عقلی (و حیطه و جوانبِ آن)، نگر: مرزبانِ وحی و خرد: یادنامه مرحومِ علّامه سیّدمحمّدحسینِ طباطبائی قُدِّسَ سِرّه، صص 626 – 616؛ و: پژوهشی در علم‏الحدیث، دکتر نادعلی عاشوریِ تلوکی، صص 207 – 203.

21) سنج: پژوهشی در علم‏الحدیث، دکتر نادعلی عاشوریِ تلوکی، ص 215 و 216.

22) سنج: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گُفتمانِ أوّل و دوم، ص 76 و 77.

23) مَهدیِ موعود [علیه‏السّلام]، علیِ دوانی، ص 968 و 969 (با تحریر و تصرّف).درباره دَجّال و نحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او و تحلیل و تفسیرِ آنها، نگر: طبعِ جدیدِ منتخبِ الأثر (سه جلدی)،3: 304 – 273؛ و: یکصد پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، ص 186.

24) مَهدیِ موعود [علیه‏السّلام]، علیِ دوانی، ص 968 و 969 (با تحریر و تصرّف).درباره دَجّال و نحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او و تحلیل و تفسیرِ آنها، نگر: طبعِ جدیدِ منتخبِ الأثر (سه جلدی)، 3: 304 – 273؛ و: یکصد پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، ص 186.

25) نگر: پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمام زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، ص 186.52. نگر: مَهدیِ موعود [علیه‏السّلام]، علیِ دوانی، ص 968 و 969.

26) شیخِ بزرگوار، ابنِ أبی‏زینبِ نُعمانی – رَضِیَ اللّهُ عَنْه -، در الغَیبه (ط. فارِس حَسّون کریم، ص 42) از رسولِ خدا – صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه – روایت می‏کند که فرمود: «لاتُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا یَعْرِفُونَ؛ أَتُحِبُّونَ أَن یُکَذَّبَ اللّهُ و رَسُولُه؟!» (یعنی: مردمان را از آنچه نمی‏شناسند، حدیث مگوئید؛ آیا دوست دارید که خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟!). همو در همان کتاب (ص 41) از أَمیرِمؤمنان – علیه‏السّلام – روایت کرده است که فرمود: «أَتُحِبُّونَ أَن یُکَذَّبَ اللّهُ و رَسُولُه؟ حَدِّثُوا النّاسَ بِما یَعرِفُونَ وَ أَمْسِکُوا عَمّا یُنْکِرُون» (یعنی: آیا دوست دارید خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟ مردمان را از آنچه می‏شناسند حدیث بگوئید و از آنچه نمی‏شناسند (/ إنکار می‏کنند) دست باز دارید).در این باره همچُنین، نگر:درایه فارسی (هدیّةالمحصِّلین)، حاج‏شیخ علی‏أکبرِ مُرَوِّج‏الإسلام (ره)، 1338 ه. ش.، صص 201 – 197.

27) مُراد از راههایِ هشتگانه فراگرفتن و نقلِ حدیث، سَماع و قِرائت و… است که در کُتُبِ دانشِ حدیث مورد بحث و تعریف قرار گرفته.نمونه را، نگر:علمِ حدیث و نقشِ آن در شناخت و تهذیبِ حدیث، زین‏العابدینِ قُربانی، صص 227 – 223؛ و: درایه فارسی (هدیّةالمحصّلین)، علی‏أکبرِ مروّج‏الإسلام، صص 162 – 149.

28) نقل به تصرّف و تغییر از: علمِ حدیث و نقشِ آن در شناخت و تهذیبِ حدیث، زین‏العابدینِ قُربانی، ص 15.

29) سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 20 (از مقاله نقدالحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علّامه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ‏جلالی).