او به بعضی از مریدهایش دستور می داد که در جای معینی از بیابان، مقداری نان و حلوا پنهان کنند، سپس با جمعی از مردم و یارانش به صحرا و بیابانها می رفتند و وقتی که – طبق برنامه قبلی – به آن نقطه می رسیدند، آن مرید مطلع می گفته چه خوب بود الان اینجا نان و حلوایی بود و همهی ما می خوردیم. در این هنگام حلاج، به کناری می رفته و دو رکعت نماز می خوانده و از پروردگار می خواسته است که مثلا نان و حلوا روزی مردم کند و قهرا آن مرید مطلع، مقداری منتظر استجابت دعای حلاج می شده و سپس خود را به نان و حلوای پنهان، می رسانده و اعلان می کرده است که در اثر استجابت دعای حلاج، این نان و حلوا روزی ما شده و با این شیوه، برخی ساده لوحان را فریب می داده است. و برای او قداست فوق العاده ای می پنداشته اند تا جایی که به ادرار او تبرک می جسته اند.
و گفته شده که او ادعای ربوبیت کرده و از او نوشتهای پیدا شده است که در آن چنین بود: «اگر انسان سه روز و شب، روزه بگیرد و افطار نکند، سپس با سه برگ کاسنی، افطار نماید، خداوند او را از روزهی ماه رمضان بینیاز می کند!
و هر کس از اول شب تا صبح، دو رکعت نماز بخواند، او را از نماز، بینیاز می کند! و هر کس تمام آنچه را که مالک می شود، در یک روز صدقه بدهد، از حج، بی نیاز می شود! و هر کس سر قبر شهدا در قبرستان قریش برود و ده روز در آنجا اقامت کند و نماز و دعا بخواند و روزه بگیرد و افطار نکند مگر با مختصری از نان جو و نمک، او را از عبادت و بندگی، بی نیاز می کند!!
«حلاج»، دارای بدعتهای فراوانی بود و سرانجام، حاکم مقتدر عباسی بر او اطلاع پیدا کرد و او را در سال 309 قمری، به قتل رساند.