مردی به نام معلی در حالی که سخت متاثر و منقلب بود و اشک میریخت، وارد خانه امام صادق علیه السلام شد.
حضرت پرسیدند: چرا گریه میکنی؟
عرض کرد: پشت در خانه گروهی جمع شدهاند که میپندارند شما
اهل بیت برتری و فضیلتی بر دیگران ندارید و معتقدند آنان با شما یکسان و برابر هستند.
وقتی سخن معلی تمام شد حضرت قدری درنگ نمودند و ساکت ماندند. سپس دستور دادند: ظرف خرمایی بیاورید.
هنگامی که خرما را نزد امام نهادند، حضرت یک دانه خرما برداشتند، آن را دو نیم نمودند و هستهاش را جدا کردند، آنگاه خرما را میل کرده و دانهاش را در زمین کاشتند.
دقایقی بیش نگذشت که نخلی روئید و به زودی شکوفه داد و خرمای تازه به بار آورد. حضرت صادق علیه السلام دست بردند و یکی از آن خرماها را چیدند. سپس آن را شکافتند و از درونش برگی بیرون آوردند.
برگ را به معلی دادند و فرمودند: آن را بخوان.
معلی با دقت به آن برگ معجزنما نگریست و دید بر روی آن نوشته شده:
«بسم الله الرحمن الرحیم. لا اله الا الله. محمد رسول الله. علی المرتضی. الحسن و الحسین و علی بن الحسین»
«واحدا واحدا الی الحسن بن علی و ابنه»
به نام خداوند بخشنده مهربان، معبودی غیر از الله نیست، محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداوند است. علی مرتضی، حسن، حسین، و علی فرزند حسین، نام یک یک امامان تا حسن بن علی و
فرزندش حضرت مهدی علیهم السلام، بر آن برگ نقش بسته بود.
این ماجرا در جلد چهل و هفتم کتاب بحارالانوار صفحهی صد و دو، گزارش شده است.
از حضرت سید الشهداء علیه السلام حکایت شده که به «اصبغ» فرمودند:
باد به فرمان سلیمان بن داوود بود که (در قرآن آمده) سیر بامدادش یک ماه و سیر شبانگاهش یک ماه بود و قطعا به من بیش از آنچه به سلیمان بخشیده شده عطا گردیده است.
اکنون چند حکایت و حدیث بشنوید از منابع عامه و دانشمندان غیر شیعه: