جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مادر حضرت مهدی کیست؟(1)

زمان مطالعه: 7 دقیقه

در این قسمت وضعیت مادر راضیه و مرضیه و مجاهده آن حضرت را از نظر تاریخ عمومی و به ویژه از مآخذ و مدارک بررسی می کنیم.

مادر گرامی آن حضرت مدتی قبل از بارداری فرزندش حضرت مهدی (علیه السلام) کنیز و مملوکه ای بودکه دراثر فتوحات مداوم آن عصر از بعضی بلاد کفر اسیر شده و سرانجام به خانواده گرامی امام هادی (علیه السلام) رسیدند. ایشان را به نامهای مختلفی از قبیل: ریحانه ـ نرجس ـ سوسن ـ صقیل می نامیدند.

گرچه بیشتر و اکثر اهل خانواده امام او را نرجس صدا می زدند.

علت تعدد نامهای آن بانو می تواند چند دلیل باشد:

1 ـ علاقه و محبت فراوان مالک او به وی بود. روی این جهت با بهترین اسماء و زیباترین نامها او را صدا می زنند و لذا تمام نامهای آن بانو از اسامی گلها و شکوفه هاست.

2 ـ اجتماع آن روز بندگان و کنیزانی را به عنوان اسارت از بلاد

دوردستی به چنگ می آورد که هیچگونه اطلاعاتی از زبان آنها هم حتی نداشت و از طرفی مولی و صاحب برده هرگونه تصرفی را در وی اعمال می کرد. به شخصیت او آراء و افکار برده و کنیز هم توجهی نداشت لذا بر خود لازم نمی دید که نام معینی برای او انتخاب کند.

3 ـ این بانوی گرامی از وقتی وارد کانون خانواده امام می گردد، می داند که باید برای حفظ خود و فرزند گرامیش نقشه هایی بیاندیشد، برای گمراه کردن ذهن حکومتها که ندانند صاحب کدام نام را باید به زندان بیافکنند. ندانند که حامل نور مهدی کدام است. ندانند که مادر مهدی کدام است… روی تمام این جهات هر روز برای خود نام تازه ای می گذارد و کانون خانواده امام (علیه السلام) او را به نامی تازه می خواندند تا خیال کنند این نامهای مختلف مربوط به چند نفر است.

بدون تردید این احتمال سوم ارجح به نظر می رسد.

در اینجا برای اینکه بدانیم اول مالک این کنیز که بوده است که بعداً به جرگه پر برکت خانواده امام عسکری پیوسته، در اثر اختلاف روایات ما با دو فرضیه روبرو می شویم:

فرض اول: اینکه وی داخل در ملک امام هادی (علیه السلام) شده و حضرت او را به فرزندش امام عسکری (علیه السلام) تزویج کرده است. روی این فرض داستان چنین است که امام هادی (علیه السلام) وقتی می خواهد فرزندش امام عسکری ازدواج کند به برده فروشی که از شیعیان پاک و تربیت یافته مکتب آن حضرت است به نام «بشر بن سلیمان برده فروش» دستور می دهد که از سامرا به بغداد مسافرت کن و زمان و مکان و فروشنده و تمام مشخصات

را هم برای وی تشریح می فرماید و کنیزی را برای او توصیف می کند که از جمله علامات او این است: نمی گذارد احدی دست او را بگیرد و وقتی که برده فروش و صاحبش او را کتک می زند با صدای رومی فریاد می زند و روی صاحبش برمی گردد. بعد امام می فرماید بدانکه وقتی فریاد می زند، می گوید: وای که چطور آبرویم رفت.

دیگر از علاماتش این است که زبان عربی را خوب می فهمد. سپس حضرت نامه ای به زبان رومی نوشته و مهرکرده و با یک کیسه زر که دویست و بیست اشرفی در آن بود به وی داد و فرمود برو به بغداد. بشر برده فروش به بغداد می رود و تمام مشخصات و علاماتی که امام فرموده بود می بیند. هنگامی که مشاجره او را با برده فروش می بیند و اینکه حاضر نیست به فروش برسد مگر اینکه با امانت آن مشتری دلش آرام گیرد. بشر بن سلیمان بلند شده نامه را به فروشنده داده تا به آن کنیز بدهد. نامه ای که از طرف یکی از اشراف است که به خط و زبان رومی نوشته تا اگر مضمون آن را نگریست و به نویسنده آن تمایل پیدا کرد او (بشر) وکیل است که او را از فروشنده خریداری کند.

وقتی آن کنیز نامه را می خواند عجیب منقلب گشته و سخت گریان می شود و به فروشنده خود می گوید مرا به صاحب این نامه بفروش وگرنه من خودکشی می کنم و قَسم های سخت بر گفتار خود می خورد. سپس گفتگو بین فروشنده و خریدار بر سر قیمت به طول می انجامد و سرانجام به همان مقداری که امام فرستاده بود معامله انجام گیرد و او را برداشته و به حجره ای که در بغداد قبلا تهیه دیده بود می برد.

وقتی که به حجره میرسند خریدار می بیندکه کنیز نامه را از جیب بیرون آورده و میبوسد و به سرو دیدگان و بدن میمالد. با حالت تعجب می پرسد: نامه کسی را که نمیشناسی چگونه و چرا میبوسی؟ در پاسخ تمام اخبار خود را شرح میدهد که به طور خلاصه این چنین است:

می گوید: من ملیکه دختر یشوعا پسر قیصر رومم و مادرم یکی از فرزندان «شمعون» وصی حضرت عیسی (علیه السلام) است. روزی جدم قیصر می خواست مرا به عقد فرزند برادرش درآورد. بدین منظور مجلسی با شکوه تمام تشکیل داد وقتی که پسر برادرش بالای تخت نشست صلیبها فرو ریخت و پایه های تخت شکست و او بر زمین افتاد و بیهوش شد. قیصر و اسقفها این صحنه را به فال بد گرفتند پس اسقف اعظم به جدم گفت ما را از این امر معاف دار زیرا جریاناتی که اتفاق افتاد حاکی از زوال دین مسیحیت است.

پس دختر در همان شب خواب می بیند که در قصر جدش مجلسی برپاست که حضرت مسیح و شمعون و عده ای از حواریین گرد آمده اند در آن بین، حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و عده ای وارد مجلس می شوند و حضرت عیسی با کمال تواضع به استقبال پیامبر آخر الزمان رفته و او را در آغوش گرفته پس حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به عیسی (علیه السلام) میفرماید من آمده ام تا دختر شمعون (ملیکه) وصی تو را برای این فرزندم خواستگاریکنم و اشاره میکند به امام حسن عسکری (علیه السلام) پس حضرت مسیح به شمعون رو کرده و میگوید: افتخاری است برای تو که رحم خود را با پیغمبر بالای منبر وصل کنی. و او هم میگوید حاضرم و افتخار می کنم. آنگاه پیغمبر

بالای منبر رفته و خطبه ای میخواند و او را به عقد فرزندش امام عسکری (علیه السلام) درآورده وعیسی (علیه السلام) وحواریین را هم گواه میگیرد.

به دنبال این خواب دلش پر از عشق و محبت امام عسکری شده ولی می ترسد که خواب خود را به پدر و جدش بگوید. و در نتیجه حرمان و فراغ از محبوب سخت مریض می شود و جدش تمام اطباء حاذق را بر بالین او حاضر کرده ولی هیچ کدام درد و مرض او را تشخیص نمی دهند و این مرض طولانی می شود. آنگاه جدش روزی از وی می خواهد که هر آرزویی داری بگو تا برآورده سازم او هم به جدش می گوید من درهای فرج را بر روی خود باز می بینم اگر دست از شکنجه و عذاب زندانیان و اسیران مسلمانها برداری و بر آنها منت گذاشته و آنها را آزاد کنی، امید می رود حضرت مسیح و مریم، مرا شفا دهند. جدش هم چنین کرد و اسیران مسلمان را آزاد نمود. پس کمی از خود سلامتی نشان داد و کمی غذا خورد جدش بسیار خوشحال شده و نسبت به اسیران اعزاز و تکریم بیشتری اعمال می نماید. چهار شب بعد از آن در عالم خواب حضرت مریم و فاطمه (علیها السلام) را می بیند و مریم شروع می کند زهرای عزیز را برای ملیکه ستودن و معرفی کردن که این بانو بهترین زنان عالم و مادر شوهر تو امام حسن عسکری (علیه السلام) است. وقتی ملیکه زهرا (علیها السلام) را می شناسد به او علاقه مند گشته و اشک ریزان دامن گرفته و از دست فرزندش به وی شکایت می کند. حضرت زهراء می فرمایند تا تو مشرک به خدا و به دین نصاری هستی فرزندم تو را زیارت نخواهد کرد پس دستور می فرمایند که شهادتین بگو او هم در عالم خواب اسلام می پذیرد حضرت زهراء هم او

را به سینه چسبانده و وعده دیدار فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) را به او می دهد. بعد از این جریان هر شب امام حسن عسکری به دیدار وی می آمده است. در شبی از شبها به او می فرماید: که فلان روز جدت لشکری به سوی مسلمانان خواهد فرستاد و خود از عقب آنها خواهد رفت تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران او به هیئتی که تو را نشناسند بیانداز و از پی جد خود روانه شو تا به طلیعه ارتش اسلام برخورد کنی، آنها تو را به عنوان اسارت گرفته و به بلاد خود می آورند آنگاه رسماً من تو را خواهم دید و تو به ما خواهی رسید. من هم طبق دستور آن آقا عمل کردم تا اکنون که بدینجا رسیده ام.

وقتی بیانات آن بانو بدینجا رسید تمام مطالب برای «بشر بن سلیمان» کشف شد. جز این که در تسلط این خانم به زبان عربی هنوز متحیر است و لذا از او سئوال می کند. ملیکه در جواب می گوید: جدم روی علاقه فراوانی که به من داشت برای من معلم خصوصی گرفته بود که با کمال جدیت مرا به زبان عربی آشنا ساخت.

آنگاه بشر او را برداشته و به سامراء می آید و تحویل امام هادی (علیه السلام) می دهد حضرت هادی (علیه السلام) به وی می فرماید: چگونه دیدی عزت اسلام و خواری نصرانیت و شرف و بزرگواری اهل بیت (علیهم السلام) را آن بانوی مجلله می گوید: چگونه توصیف کنم برای کسی که خود از من داناتر است ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم). آنگاه حضرت می خواهد او را بیازماید. پس می فرماید: من می خواهم تو را تکریم کرده و بزرگ بشمارم آیا ده هزار درهم پول می خواهی که به تو بدهم یا اینکه تو را به یک شرف ابدی

و همیشگی بشارت دهم؟ می گوید شرف همیشگی را بیشتر دوست می دارم. آنگاه حضرت به وی می فرماید تو را بشارت می دهم به فرزندی که شرق و غرب عالم را متصرف گشته و جهان را پس از اینکه ظلم و جور فرا گرفته است پر از عدل و داد می نماید. می پرسد این فرزند را از چه کسی خدا به من خواهد داد؟ حضرت می فرمایند از آن کسی که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) تو را برای او خواستگاری و تزویج فرموده. سپس پرسید که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و حضرت مسیح (علیه السلام) تو را به عقد چه کسی در آوردند؟

گفت: به عقد فرزند تو ابی محمد (علیه السلام) فرمود: آیا او را می شناسی؟ گفت از آن شبی که به دست زهرا (علیها السلام) مسلمان شدم هر شب به دیدن من آمده است. چگونه او را نمی شناسم؟ آنگاه حضرت خواهر خود حکیمه را خواسته و می فرماید نرجس را بگیر و به منزل خود ببر و تعالیم و احکام اسلام را به وی بیاموز که وی مادر قائم (علیه السلام) و همسر فرزندم ابی محمد حسن عسکری (علیه السلام) است.


1) امام مهدی و غیبت صغری ـ سید محمد صدر ـ ص 204.