قبل از هر چیز توجّه به دو مطلب لازم است.
1ـ بعضی می پرسند با وجود قرآن، چه نیازی به احادیث و روایات داریم؟
و با توّجه به این که در قرآن بیان همه چیز هست (فیه تبیان کل شیء) چه مانعی دارد که ما هم با آنها که گفتند: «حسبنا کتاب اللّه; قرآن کتاب خدا ما را بس است» همصدا شویم؟
بخصوص که می شنویم که در میان احادیث صحیح، احادیث مجعول و نادرست نیز وجود دارد، و این باعث بی اعتبار شدن همه آنها است.
ولی با توجّه به این که ما مسلمان هستیم، یک مسلمان پایبند به قرآن نمی تواند به احادیث اسلامی که از طرق صحیح رسیده عمل نکند زیرا:
اولا، منکران سنّت و حدیث صحیح، در واقع منکر خود قرآن محسوب می شوند; چه اینکه، قرآن صریحاً گفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به
عنوان یک منبع معتبر و واجب الاطاعه معرفی کرده و می گوید:
ما اتاکم الرّسول فخذوه و مانهاکم عسنه فانتهوا؛(1) آنچه
پیامبر برای شما آورده و به شما فرمان دهد بگیرید و عمل کنید و آنچه شما را از آن نهی کند، خودداری کنید!
ما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضی اللّه ورسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم؛(2) هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد
در برابر فرمان خدا و پیامبر سرپیچی کند!
من یطع الرّسول فقد اطاع اللّه و من تولّی فما ارسلناک علیهم حفیظاً؛(3) آن کس که اطاعت پیامبر کند اطاعت خدا کرده و
آن کس که روی بگرداند تو مسؤول آنها نیستی (و حساب و کیفرشان با خدا است).
و آیات دیگر که همگی فرمان پیامبر را همچون فرمان خدا واجب الاطاعه می شمرد.
ثانیاً، قرآن محتوی دستورات کلّی و قوانین اساسی اسلام است; و اگر از سنّت چشم بپوشیم، جنبه عملی خود را از دست خواهد داد، و به گونه کلّیاتی ذهنی که قابلیّت اجرا ندارد باقی می ماند; زیرا تمام جزئیّات و ریزه کاریها و آئین نامه های عملی و اجرایی آن قوانین کلّی
همه در سنّت بیان شده است.
گرچه افراد بی اطّلاعی پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)اصرار داشتند که احادیث او را کسی ننویسد، مبادا مزاحمتی با قرآن فراهم گردد! امّا پس از مدّتی همه به ضعف و سستی این طرز تفکّر آشنا شدند که اگر زمان دیگری بگذرد و احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست فراموشی سپرده شود اسلام فاقد ارزش اجرایی و عملی خواهد شد; لذا آن نظریه کهنه و افراطی و کوته بینانه را رها ساخته به تدوین کتب حدیث پرداختند.
ثالثاً، درست است که دست جاعلان به سوی احادیث اسلامی دراز شده و با انگیزه های مختلفی به آشفته ساختن احادیث پرداختند، ولی چنان نیست که احادیث صحیح و مجعول و مشکوک ضوابطی نداشته باشد، و نتوان آنها را از هم جدا ساخت; بلکه با توجّه به علم رجال و علم حدیث و درایه، این کار کاملا ممکن است.
2ـ او یک مرد انقلابی است نه یک سیاستمدار مادی!
دلائلی که از طریق عقل و خرد یا از راه فطرت و نهاد اصیل آدمی، بر تحقّق یک انقلاب اصلاحی وسیع در جهان ذکر شد ـ همانند آیاتی که در قرآن در این زمینه دیده می شود ـ هیچکدام سخن از شخص خاصّی به میان نمی آورد; بلکه تنها یک بحث کلّی را تعقیب می کند; ولی بدون شک چنان انقلاب مانند هر انقلاب دیگری نیازمند به رهبر دارد. یک رهبر نیرومند و آگاه و پرقدرت و پر استقامت با دیدی وسیع و جهانی.
آیا این رهبر می تواند همانند رهبران امروز جهان از جوامع مادّی برخیزد؟
یعنی همانند رهبرانی که هدفشان در درجه اوّل حفظ موقعیّت خویش، و سپس هر چه به حفظ موقعیّت شخصی آنها کمک کند می باشد; و تعظیمشان در برابر مکتبهای مختلف سیاسی و اقتصادی به مقدار تأثیری است که در حفظ موقعیّتشان دارند; و در درجه بعد حدّ اعلای هدف و همّتشان گام گذاردن در مسیر منافع ملّتشان می باشد، هر چند به خاطر آن ملّتهای دیگر را به «قربانگاه» ببرند!
جنگ بیست ساله ویتنام با ملیونها کشته، و مجروح، و ملیونها خانه و لانه ویران شده، و ملیونها معیوب و ناقص العضو، و میلیاردها ثروت بر باد رفته، ثابت کرد که سرمایه داری امروز حاضر است برای حفظ منافع خویش، و حتّی گاهی برای هیچ ـ هیچ که نه، بلکه یک مشت اوهام به نام پرستیژ و نه چیز دیگر ـ بجنگد; و در این میان چند رهبر عظیم الشّأن(؟) عوض شدند; ولی همه آنها این مسیر را مانند اسلافشان پیمودند و ثابت کردند این عمل نظر شخصی فرد یا افرادی نبوده بلکه قولی است که جملگی بر آنند و خاصیّت کشورهایی است که با آن اصول اداره می شوند.
آنها آزادی را به عنوان بزرگترین هدف می طلبند، امّا تنها برای خودشان; گاهی سخن از آزادی برای دگران بر زبان می رانند امّا همین که با منافع آنها تصادمی پیدا کند بسرعت از میان می رود «همچون برف در آفتاب تموز»!
برای تامین منافع مادّیشان همه دست در دست هم دارند و تنها اصل مقدّس و مورد اتّفاقشان همین است; گویی یک قرار داد دائمی و
جاودان در زمینه آن تنظیم کرده اند.
و حربه هایی چون «حقوق بشر» و اصل «آزادی انسانها در تعیین سرنوشتشان» بیشتر برای کوبیدن رقبا است; به همین دلیل، موقعی که پای دوستانشان به میان می آید این حربه ها کند می شود; و به خاطر همان دوستی و اشتراک منافع از اجرای این اصول معاف می گردند!
آیا این سیستمهای اجتماعی و این گونه ابرقدرتها می توانند پرچم آزادی و عدالت را در جهان به اهتزاز در آورند و آیا میان ابرقدرتها فرقی وجود دارد!
تکلیف «ابرقدرتهای سرمایه داری» و ظلم و ستم و استعمارشان ناگفته روشن است و نیازی به بحث ندارد.
امّا ابرقدرتهای چپ: آنها برای تعمیم و بسط عدالت در میان توده های زحمتکش و ساختن یک جامعه بدون طبقات تمام قدرتها را کوبیده و در چند نفر ـ یعنی گردانندگان تنها حزبشان ـ متمرکز ساخته اند.
هزاران فئودال بزرگ و کوچک را در کوره انقلاب «پرولتاریا» ذوب کرده، و از آن چند فئودال بزرگ ریخته اند که سر نخ تمام حرکات سیاسی و اقتصادی محیطشان را در دست دارند.
آنچنان سانسور شدیدی بر محیط مسلّط کرده اند که حتّی مجال اندیشیدن بر خلاف آنچه این رهبران می خواهند، یا می اندیشند، از خلقها سلب شده!
اصولی را که زائیده مغز بشر متحوّل متغیّر و در مسیر تکامل است به
گونه یک رشته اصول جاودانی و دُگم در آورده، گویی می خواهند تاریخ را در یک قرن قبل متوقّف سازند و چرخهایش را برای همیشه از حرکت باز دارند.
گاه یکی از سران که رقبا را بتدریج از صحنه قدرت کنار می زند آنچنان خود کامه می شود که انسان را به یاد افسانه دیکتاتورهایی همچون خان مغول می اندازد و فی المثل مانند آقای استالین برای حفظ موقعیّت خویش کشتن یک ملیون و دویست هزار نفر را مجاز می شمرد!
امّا پس از مرگ، حتّی جسدش را از این قبر به آن قبر می کشانند، و نامش را از همه بر می دارند; گویی اصلا وجود نداشته، در حالی که تا دیروز تنها سنگر آزادی خلقهای زحمتکش و تنها یار و حامی استثمار شدگان دنیا بود!
به خاطر حفظ منافع، گاه با هم مسلکانشان شدیدترین مبارزه را می کنند و با دشمنان سرسخت، طرح دوستی و «همزیستی مسالمت آمیز» می ریزند و اصول جاودان خود را به دست فراموشی می سپارند!
آیا اینها می توانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند و همه ملّتها و کشورها را زیر آن فرا خوانند؟
آیا می توان از یک مکتب مادّیگری جز این انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه ماتریالیسم کاپیتالیسم باشد یا ماتریالیسم سوسیالیسم یا ماتریالیسم مارکسیسم.
تنها یک مکتب انسانی و مافوق مادّی توانائی دارد چنان برنامه انسانی را در سطح جهان پیاده کند.
مکتبی که رهبرش به حفظ موقعیّت خویش نیندیشد.
تنها به ملّت خویش متعلّق نباشد.
فقط از زاویه محدود مادّیگری به جهان نگاه نکند.
افکاری آسمانی و بلند و ژرف داشته باشد.
و پاک از پستیها و لغزشها.
او است که در پرتو اصولی که الفبایش با الفبای اصول مادّیگری که دنیای امروز را اداره می کند، فرق دارد، می تواند بشریّت را از این گذرگاه خطرناک تاریخ برهاند و به وادی ایمن برساند.
او کیست؟ و چه شخصی خواهد بود؟ اعتقاد عمومی مسلمانان این است که او مردی است به نام مهدی با مشخصات زیر:
1) سوره حشر، آیه 7.
2) سوره احزاب، آیه 36.
3) سوره نساء، آیه 80.