زمان مطالعه: < 1 دقیقه
مأیوس شد ز آدم و شد سوى زوجهاش
هم در دهان حیّه و هم از ره دغا
گفتا حلال گشت درختى که بُد حرام
از حسن طاعتى که نمودید با خدا
خواهى که بر تو کشف شود سرّ این سخن
رو نزد آن درخت بخور زان بیازما
خیل فرشته هست نگهبان این درخت
از بهر منع در کف ایشان حرابها
آن را که آن درخت حلال است ره دهد
آن را که شد حرام زنندش به حربها
گر تو بدان درخت روى تا برى برى
منعت اگر کنند بدان کان نشد روا
گر تو از آن درخت خورى بیشتر ز شوى
گردى بر او مسلط در امر و نهىها!
حوا بدان درخت توجه نمود و رفت
تا موضعى که بود در آنجا فرشتهها
مىخواستند منع کنندش از آن درخت
منع آمد از جناب خدا اهل منع را
زنهار منع او مکنید و رهش دهید
تا اهل عقل گردد از اهل هوا جدا
نهیش نموده داده خرد داده اختیار
آن را کنید منع که نیست از اولى النهى
عاقل اگر مطیع شود مىبرد ثواب
ور عاصى است مىبرد از خویشتن سزا