جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نفوذ روحانی و ناآگاه

زمان مطالعه: 4 دقیقه

می دانیم خورشید یک سلسله اشعّه مرئی دارد که از ترکیب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پیدا می شود; و یک سلسله اشعّه نامرئی که به نام «اشعّه فوق بنفش» و «اشعّه مادون قرمز» نامیده شده است.

همچنین یک رهبر بزرگ آسمانی خواه پیامبر باشد یا امام، علاوه بر تربیت تشریعی که از طریق گفتار و رفتار و تعلیم و تربیت عادی صورت

می گیرد، یک نوع تربیت روحانی و از راه نفوذ معنوی در دلها و فکرها دارد که می توان آن را تربیت تکوینی نام گذارد; در آنجا الفاظ و کلمات و گفتار و کردار کار نمی کند بلکه تنها جاذبه و کشش درونی کار می کند.

در حالات بسیاری از پیشوایان بزرگ الهی می خوانیم که گاه بعضی از افراد منحرف و آلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلّی تغییر مسیر می دادند، و سرنوشتشان یکباره دگرگون می شد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه کاملا تازه ای را انتخاب می کردند; یکمرتبه فردی پاک و مؤمن و فداکار از آب در می آمدند که از بذل همه وجود خود نیز مضایقه نداشتند!

این دگرگونیهای تند و سریع و همه جانبه، این انقلابهای جهش آسا و فراگیر، آنهم با یک نگاه یا یک تماس مختصر (البتّه برای آنها که در عین آلودگی یک نوع آمادگی نیز دارند) نمی تواند نتیجه تعلیم و تربیت عادی باشد بلکه معلول یک اثر روانی نامرئی و یک جذبه ناخودآگاه است که گاهی از آن تعبیر به «نفوذ شخصیّت» نیز می شود.

بسیار از کسان این موضوع را در زندگی خود تجربه کرده اند که به هنگام برخورد با افرادی که روحهای بزرگ و عالی دارند چنان بی اختیار و ناخود آگاه تحت تأثیر آنان قرار می گیرند که حتّی سخن گفتن در برابر آنها برایشان مشکل می شود; و خود را در میان هاله ای مرموز و غیر قابل توصیف از عظمت و بزرگی می بینند.

البتّه ممکن است گاهی این گونه امور را با تلقین و امثال آن توجیه کرد; ولی مسلّماً این تفسیر برای همه موارد صحیح نیست بلکه راهی

جز این ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجه شعاع اسرارآمیزی است که از درون ذات انسانهای بزرگ برمی خیزد.

سرگذشتهای فراوانی در تاریخ پیشوایان بزرگ می بینیم که جز از این راه نمی توان آنها را تفسیر کرد; داستان آمدن جوان آلوده ای نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و انقلاب ناگهانی روحی او.

یا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار خانه کعبه و تغییر جهش آسای طرز تفکّر او.

و یا آنچه دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نام آن را سحر می گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز می داشتند، همه حاکی از نفوذ شخصیّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)در افراد مختلف از این طریق است.

همچنین آنچه درباره تأثیر پیام امام حسین(علیه السلام) روی فکر «زهیر» در مسیر کربلا نقل شده تا آنجا که با شنیدن پیام امام حتّی نتوانست لقمه ای که در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمین نهاد و حرکت کرد.

و یا کشش عجیب و فوق العاده که «حرّبن یزید ریاحی» در خود احساس می کرد، و با تمام شجاعتش همچون بید می لرزید; و همین کشش سرانجام او را به صف مجاهدان کربلا کشانید و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.

و یا داستان جوانی که در همسایگی «ابوبصیر» زندگی داشت، و با ثروت سرشار خود که از خودش خدمتی به دستگاه بنی امیّه فراهم ساخته بود به عیش و نوش و بی بند و باری پرداخته بود و سرانجام با یک پیام امام صادق(علیه السلام) بکلّی دگرگون شد، و همه کارهای خود را در هم

پیچید و تمام اموالی را که از طریق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، یا در راه خدا انفاق کرد.

و یا سرگذشت کنیز خواننده و زیبا و عشوه گری که هارون به گمان خام خود برای منحرف ساختن ذهن امام کاظم(علیه السلام) به زندان اعزام داشته بود; و منقلب شدن روحیّه او در یک مدّت کوتاه، تا آنجا که قیافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حیرت و وحشت افکند…

همه و همه نشانه و نمونه هایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که می توان آن را شعبه ای از «ولایت تکوینی» پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) یا امام(علیه السلام)دانست، چرا که عامل تربیت و تکامل در اینجا الفاظ و جمله ها و راههای معمولی و عادی نیست، بلکه جذبه معنوی و نفوذ روحانی عامل اصلی محسوب می شود.

این برنامه ـ همان گونه که گفتیم ـ منحصر به پیامبران و امامان نیست; بلکه رجال راستین و شخصیّتهای بزرگ نیز به تناسب میزان شخصیّت خود هاله ای از این نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسیم می کنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقایسه نیست.

وجود امام(علیه السلام) در پشت ابرهای غیبت نیز این اثر را دارد که از طریق اشعّه نیرومند و پردامنه نفوذ شخصیّت خود، دلهای آماده را در نزدیک و دور تحت تأثیر جذبه مخصوص قرار داده به تربیت و تکامل آنها می پردازد و از آنها انسانهایی کاملتر می سازد.

ما قطبهای مغناطیسی زمین را با چشم خود نمی بینیم، ولی اثر آنها روی عقربه های قطب نما، در دریاها راهنمای کشتیهاست; و در

صحراها و آسمانها راهنمای هواپیماها و وسائل دیگر است. در سرتاسر کره زمین از برکت این امواج مغناطیسی، میلیونها مسافر راه خود را به سوی مقصد پیدا کرده، یا وسائل نقلیّه بزرگ و کوچک به فرمان همین عقربه ظاهراً کوچک از سرگردانی رهایی می یابند.

آیا تعجّب دارد اگر وجود امام(علیه السلام) در زمان غیبت با امواج جاذبه معنوی خود افکار و جانهای زیادی را که در دور یا نزدیک قرار دارند هدایت کند، و از سرگردانی رهایی بخشد؟

ولی نمی توان و نباید فراموش کرد که همان گونه که امواج مغناطیس زمین روی هر آهن پاره بی ارزشی اثر نمی گذارد بلکه روی عقربه های ظریف و حسّاسی که آب مغناطیس خورده اند و یک نوع سنخیّت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطیسی پیدا کرده اند اثر می گذارند، همینطور دلهایی که راهی با امام دارند و شباهتی را در خود ذخیره نموده اند تحت تأثیر آن جذبه غیر قابل توصیف روحانی قرار می گیرند.

با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتیم، یکی دیگر از آثار و فلسفه های وجودی امام(علیه السلام) در چنین دورانی آشکار می گردد.