خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى درگذشته سال 792 هجرى بزرگترین شاعر غزلسراى ایران است. او که حافظ قرآن مجید بوده، و به همین جهت نیز «حافظ» تخلص مىنموده، در سایه اطلاعات وسیع خود در ادبیات پارسى و تازى و آشنائى با علوم شرعى و عقلى، با سرودن غزلیات نغز و دلکش معروفش و تعبیرات علمى و فلسفى و عرفانى که در بیشتر ابیات هر غزلى آورده است، او را از کلیه استادان شعر فارسى ممتاز نموده و ویژگى خاصى به شعر او داده است.
با کمال تأسف اکثر مردم حتى مدعیان فهم شعر و بسیارى از خود شاعران در طول قرنها که از عصر حافظ مىگذرد نخواستهاند یا نتوانستهاند درک کنند، که حافظ یک فرد لاابالى و رند خراباتى و قلندر بىسر و پا نبوده است. تقریبا بیشتر کسانى که به تصحیح دیوان حافظ یا بحث پیرامون او و شعر او پرداختهاند نیز او را چنین پنداشته و شاعرى بىقید و بند و عشرتطلب و بادهخوار و مىپرست مىدانند، که شب و روزش در هواى شاهدان هر جائى و قد و بالا و چشم و ابروى ساقى و بانگ نوشانوش شرابخواران مىگذشته است! به دلیل این که بیشتر غزلیات او نیز مفید این معنى است، بلکه صراحت در آن دارد! در صورتى که اگر اینان در شرح حال حافظ و غزلیات او دقت مىکردند، کاملا به اشتباه خود پى مىبردند. او حافظ قرآن بوده، و در خدمت حکیم و دانشمند مشهور میر سید شریف جرجانى رئیس حوزه علمیه شیراز و قوام الدین عبد اللّه و بهاء الدین عبد الصمد و سایر علما و مدرسان شیراز از علماى اسلامى و در محیط مذهبى شیراز سرگرم
کسب علم و کمال بوده و تا سن چهل سالگى دست از تحصیل علوم عقلى و شرعى نکشیده است، سهل است که بیشتر به تفسیر قرآن و کشف «کشاف» زمخشرى مشهورترین تفسیرهاى قرآن و حل مشکلات «مقامات» حریرى، و مفتاح العلوم سکاکى و مطالع دبیران- قزوین و غیره اشتغال داشته است(1) فقط در ایام تعطیل هفته بوده که دفتر اشعار در دست، و راه صحرا پیش مىگرفته است. درس صبحگاه و شبانگاه او ترک نمىشده!، قرآن مجید را با چهارده روایت هفت قارى مشهور، از بر مىخوانده است! الفاظى که در غزلیات ژرف حافظ به کار رفته است، همه کنایه و استعاره و مجاز است. نه رند بوده، نه خراباتى، نه صوفى و نه زاهد طاماتى! و نه مست مى و نه محو جمال ساقى. بلکه یک دانشمند آشناى به علوم دینى و مقید به عبادت و راز و نیاز با خدا بوده است. دانشمندى حکمتدان و اهل منطق و دلیل و برهان! مردى آزاده و مسلمانى وارسته و خداشناسى پرهیزکار که از هر عمل خلاف شرع و منطق خویشتندار نبوده، و بىپروا آن را از هر کس و هر مقام که سر مىزده به باد انتقاد مىگرفته است، در حقیقت دیوان غزلیات حافظ چیزى جز اینها نیست، منتها با آن الفاظ و تعبیرات خاصى که این قبیل شاعران و عارفان دارند.
الفاظى از قبیل: مى، میکده، شاهد، ساقى، باده، لب، چشم، ابرو، زلف، گیسو، قد، قامت، خم، شراب، سبو، پیر مغان، شیخ، زاهد، خرقه، زنّار و غیره در اصطلاحات شعرا به خصوص شاعران آن عهد، مانند خواجوى کرمانى و سلمان ساوجى و عماد فقیه کرمانى و قاسم انوار و بیش از همه خود حافظ داراى معانى خاصى بوده است. شاعران نیز از به کار بردن آنها معانى حقیقى آنها را منظور نداشتهاند.
این الفاظ و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى و شاعرانه عینا در اشعار علما و فقهاء و مجتهدین بزرگى امثال شیخ بهائى، حاج ملا احمد نراقى، حاج میرزا حبیب خراسانى، حاج شیخ محمد حسین اصفهانى که اشعار و غزلیات و دیوانى از آنها مانده است نیز کم
و بیش آمده است. درست به همان معانى عرفانى و تخیلات معهود شاعرانه، و بیش از همه خود فیض آنها را استعمال کرده است.
اصطلاحات خاص شعرى. به طور خلاصه منظور شعرا نوعا شعر بوده، و فرسنگها از مرز معانى حقیقى فاصله داشته است(2) جالب است که فیض خود در این خصوص کتابى دارد که به طبع رسیده و منتشر شده است. این کتاب کوچک به نام «مشواق» است فیض در آغاز رساله «مشواق» مىنویسد: «چون طائفهاى از متقشفه(3) محبت بندگان را نسبت با جناب الهى منکر بودند و بدین سبب در اشعار اهل معرفت و محبت قدح مىنمودند، و دوستان الهى را به کفر و زندقه موسوم ساخته زبان طعن در حق ایشان مىگشودند، به خاطر بنده رسید که چند کلمه که بدان، معانى حقایق از لباس استعارات مکشوف و اصطلاحات غریبه قوم که در ابیات ایشان مستعمل است معروف تواند شد، بنویسد، و از اسرارى که به حقیقت محبت و حقیّت اشعار این طائفه اشعارى داشته باشد پرده برگیرد، شاید بدین وسیله زبان طعن طاعنان در شأن ذوى الشأن کوتاه شود، و باعث بصیرت سالکان راه گردد، و در مستعدان محبت انسى و قربى پدید آید، و اصحاب ذوق را نشاطى و شوقى بیفزاید، و دلهاى مرده را در اهتزار آورد و ارواح افسرده را در پرواز، پس این کلمات را در فصلى چند فراهم آورد و به مشواق(4) موسوم گردانید، و من اللّه التأیید.»
سپس در «فصل اول» که «در بیان سبب انشاد اشعار در اشاره به معانى حقایق و اسرار» است مىنویسد وقتى اهل معرفت و محبت در سر شورى دارند و در دل شوقى مستولى مىشود به حدى که اگر به وسیله سخن ما فى الضمیر را اظهار نکنند، وجد و قلق ایشان را رنجه مىدارد، و صبر بر آن، در دلهاى ایشان تخم غم و اندوه مىکارد، و از طرفى رخصت ندادهاند که آنچه در پس پرده است افشا شود، ناچار گاهى در پرده استعاره و لباس مجاز به انشاد اشعار مشتمل بر اشاره به معانى حقایق مىسرایند، و قلوب را به استماع آن در اهتزاز مىآورند، و بدین وسیله در دلهاى روشن شوق بر شوق و محبت بر محبت مىافزایند و تشنگان بادیه طلب که در باطن ارادتى رقیق و لطیف دارند و به واسطه محبت ظلمانى و غواشى(5) هیولانى در بیابانهاى حرمان سرگردان مانده باشند، به دستیارى آن کلمات شورانگیز و آن اشعار مهرآمیز، کمند شوق در گردن جان انداخته خود را از پرتگاههاى خذلان بیرون کشند، و از آن مىها جرعهاى درکشند.
و در فصل دوم که مشتمل بر «بیان درجات و مراتب سخن و انواع و اصناف آن» است «سخن به منزله قالب و معنى به منزله روح است، و هر یک از سخن و معانى بر حسب تفاوت درجات سلاست الفاظ و متانت معانى، و اختلاف مقاصد و معانى، درجات و مراتبى دارند.
سخن نیک هم انواع و اصنافى دارد، چه گاهى که قائل را محبت حقیقیه غالب گردد، و یا شوق آن محبت مستولى شود، و در وصف عشق حقیقى سخن گوید، و یادى از چشمه سلسبیل دهد، سلطان عشق به مقتضاى «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»(6) شررى چند بر جان آن سخن بیزد تا از حرارت آن حرقت محبت احداث کند، و از روى مجاز سخن راند که نشئهاى از شراب طهور دارد.
والى شهرستان دل به موجب ان اللّه جمیل یحب الجمال نمک ملاحتى در جام آن بیزد یا شهد حلاوتى بر آن ریزد تا از شورى و شیرینى آن سخن طعم انس گیرد، و در ذائقه
روح مستمع مستأنس، انسى حاصل شود. و گاهى که قائل را کمال حقیقى که موجب وصول است به مقصود در نظر آید و در حکم و مواعظ سخن گوید خطیب عقل به منبر بلاغت برآمده به حکم ان من الشعر لحکمة و ان من البیان لسحرا، روح و روان تأثیرى در جان سخن دمد. و گاهى که قائل را محبت ولىّ کامل که وسیله قرب است به حق جل شأنه به حکم وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ(7) در اهتزاز آورد و در شوق آن سخن راند، ساقى ولایت از عین معین کأسى درخشان بىغائله ملامت و به ابقاء عقل و سلامت دائر سازد که از فروغ آن کأس شراب معنى سخن به حکم ما قال فینا قائل بیت شعر حتى یؤید بروح القدس، طعم حیات گیرد، و در ذائقه روح مستمع به مقتضاى وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً(8) کار آب حیات کند. یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ(9) و گاهى در قائل داعیه عرض نیاز به درگاه بىنیاز پدید آورد، به حکم إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ(10) به عرض پریشانى دل حزین و شکوه از دیو رجیم و نفس امّاره از در دعا و مناجات درآید و به زبان ابتهال(9) و فراغت(10) سخن گوید، و درمان درد خویش از طبیب قلوب جوید، و به مصداق فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ(11) خود را در حق مستهلک و فانى سازد و در این مقام اهل محبت را از شراب فناى محبوب اذا شربوا سکروا نصیبى تواند بود، و قربى بر قرب تواند افزود».(12) سپس فیض این فقیه و فیلسوف الهى و سخن گستر نامى به تفصیل، الفاظ مستعار و کلمات مجازى را که در اشعار عرفاى پاکدل به کار مىرود شرح مىدهد و معانى غیر حقیقى آنها را بیان مىکند.
او مىنویسد: «ما هر یک از الفاظ مجازیه را که به منزله اصول است نسبت به دیگرها، با بعضى از متعلقات آن بیان مىکنیم که اشاره به کدام معنى است از معانى
حقیقت، تا کسى را که آشنا به اصطلاح قوم نباشد، فى الجمله آشنائى به معانى ابیات از این راه حاصل گردد. مثل رخ، زلف، خال، خط، چشم، ابرو، لب، دهان، بوسه، شراب، ساقى، خرابات، خراباتى، بت، زنّار و کفر و ترسائى و ترسابچه، و از براى هر یک استشهادى از ابیات گلشن راز(13) بیاوریم، تا بدان مبین و مزین گردد.
«رخ» عبارت از تجلى جمال الهى به صفت لطف است. مانند لطیف و رئوف و تواب و محیى و هادى و وهاب، و «زلف» عبارت از تجلى جلال الهى به صفت قهر مىباشد مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضل و ضار.
هر آن چیزى که در عالم عیانست
چو عکسى ز آفتاب آن جهانست
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست
تجلى گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانى را مثال است
و از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور، به کجى زلف و پیچش آن اشارت و از نفحات انس به «عطر» تعبیر کنند. «خال» عبارتست از نقطه وحدت حقیقیه، «خط» عبارتست از ظهور حقیقت در مظاهر روحانیات.
رخ اینجا مظهر حسن خدائى است
مراد از خط حیات کبریائیست
و چون ظهور حیات اولا در عالم ارواح است از خط به «آب حیوان» تعبیر نمایند.
«چشم» عبارتست از شهود حق، و از مطلق صفت از آن رو که حد و حاجب ذات است به «ابرو» اشاره نمایند، و این هر دو از مقتضیات تجلى جلال است که در اغلب موجب بعد و حرمان، و از استغناء و عدم التفات که مقتضى آنست که عالم را در نظر هستى در نیاورد و به نیستى خود بگذارد به «مستى» و «بیمارى» که از لوازم چشم بتان بىرحم است تعبیر نمایند.
از رسانیدن راحت بعد از محنت و چشانیدن محنت در عقب راحت که موجب خوف و رجاء است به «غمزه» اشارت کنند. چه غمزه حالتى است که از بر هم زدن چشم
محبوبان در دلربائى و عشوهگرى واقع مىشود، و بر هم زدن چشم عبارت از عدم التفات است که از لوازم استغناء است، و گشادن چشم اشارت به مردمى و دلنوازى است.
«لب» عبارتست از روانبخشى و جانفزائى که به زبان شرع از آن به نفخ روح تعبیر نمایند، و از افاضه وجود به لب و دهان، و از فضاى مصدر آن به تنگى دهان اشارت کنند، و این هر دو از مقتضیات تجلى جمال است که موجب قرب و وصال است. و از ترقى فرمودن در کمال و چشانیدن ذوق وصال به «بوسه» تعبیر کنند.
ز غمزه عالمى را کار سازد
به بوسه هر زمان جان مىفزاید
از او یک غمزه و جان دادن از ما
از او یک بوسه و استادن از ما
«شراب» عبارت است از ذوق و وجد وصال که از جلوه محبوب حقیقى در اوان غلبه محبت بر دل وارد مىشود. «ساقى» عبارت است از حقیقت به اعتبار حب ظهور در هر مظهر که تجلى کرده باشد. «ساقیان بزم» کنایه از سمع و بصر انسان باشد؛ «زنار» عبارت است از بستن عقد خدمت و طاعت و از تجلیات افعالى به «جام» تعبیر کنند و از تجلیات اسمائى و صفاتى به «سبو» و «خم» و از تجلیات ذاتى که موجب فناى فى اللّه و بقاى باللّه است به «بحر» و «قلزم»، و آن ذوق و وجد را که از تجلى ذاتى ناشى شود که سالک را از لوث هستى پاکى دهد و موجب فناى او گردد «شراب طهور» نامند. قال اللّه تعالى: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً(14)
شراب و شمع و ذوق و نور عرفان
ببین شاهد که از کس نیست پنهان
شراب بیخودى درکش زمانى
مگر از دست خود یابى امانى
شرابى را طلب بى ساغر و جام
شراب بادهخوار و ساقى آشام
شرابى خور ز جام وجه باقى
سقاهم ربهم آن راست ساقى
طهور آن مى بود کز لوث هستى
تو را پاکى دهد در وقت مستى
و همه عالم از غیب و شهادت مانند یک خمخانهاند از شراب هستى و محبت فطرى حق جلّ و علا، و هر ذرّه از ذرّات عالم به حسب قابلیت و استعدادى خاص که دارد
پیمانه شراب محبت اوست، و پیمانه همه از این شراب پر است.
همه عالم چو یک خمخانه اوست
دل هر ذرّهاى پیمانه اوست
خرد مست و ملائک مست و جان مست
هوا مست و زمین مست آسمان مست
شده زو عقل کل حیران و مدهوش
فتاده نفس کل را حلقه در گوش
فلک سرگشته از وى در تکاپوى
هوا در دل به امید یکى بوى
ز بوى جرعهاى کافتاده بر خاک
برآمد آدمى تا شد بر افلاک
ز عکس او تن مرده جان گشت
ز تابش جان افسرده روان گشت
جهانى خلق از او سرگشته دائم
ز خان و مان خود برگشته دائم
و آثار این شراب در حقیقت انسانى به واسطه مزیت قابلیت و استعداد او زیاده است از سایر موجودات، و از اینجاست که افراد این نوع حیران و سرگشته بیابان عشق و طلبند و محبوب حقیقى را مىجویند و مرشد(15) و هادى مىطلبند که ایشان را به وصال رهنمائى کند و از خود برهاند.
یکى از بوى دردش عاقل آمد
یکى از رنگ صافش ناقل آمد
یکى از بیم جرعه گشته صادق
یکى از یک صراحى گشته عاشق
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
آنگاه در بحث از «خرابات و خراباتى» مىنویسد: «خرابات» عبارت است از وحدت صرف و اطلاق بحت(16) که رسوم تعینات را در آنجا نه عین باشد و نه اثر، خواه افعالى باشد یا صفاتى یا ذاتى، و «خراباتى» اشارت است به سالک عاشق لاابالى که از قید رؤیت تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاصى یافته، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهى داند، و هیچ فعل و صفتى به خود و دیگرى منسوب ندارد.
خراباتى شدن از خود رهائیست
خودى کفر است گر خود نارسائیست
نشانى دادهاند اهل خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
خرابات از جهان بىمثالى است
مقام عاشقان لاابالى است
خرابات آشیان مرغ جانست
خرابات آشیان لامکانست
و «پیر خرابات» عبارت است از مرشد کامل(17) که مرید را به ترک رسوم و عادات مىدارد و راه فقر و فنا مىسپارد.
و در عنوان «بت و زنار» مىگوید: «بت عبارت است از هرچه پرستیده شود از ما سواى حق سبحانه، خواه به اعتقاد الوهیت باشد چون اصنام کفار، خواه به اعتقاد وجوب اطاعت و تعظیم چون مشایخ کبار، و خواه به افراط محبّت چون محبوبان عشاق مجازى و سایر اغیار مانند جاه و عزت و درهم و دینار. پس اگر پرستش آن از آن روست که مظهر حق است جلّ و علا و حق در او تجلى کرده به اسمى از اسماء و صفتى از صفات حسنى، آن بت عارفان است، پرستش آن پرستش خالق آنست، چه جمیع موجودات صورت حق است سبحانه، و حق روح همه است و از اینجاست که گفتهاند: ما رأیت شیئا الا و رأیت اللّه قبله و بعده. و الا بت مشرکان است، و حق منزه از آنست. تعالى شأنه عما یقولون. قال اللّه تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ، وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ(18) و قال «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ(19) یعنى: اطاعوهم.
و «زنار» عبارت است از بستن عقد خدمت و طاعت.
بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
بود زنار بستن عقد خدمت
چو کفر و دین بود قائم به هستى
بود توحید عین بتپرستى
چو اشیاء هست هستى را مظاهر
از آن جمله یکى بت باشد آخر
نکو اندیشه کن اى مرد عاقل
که بت از روى هستى نیست باطل
بدان کایزد تعالى خالق اوست
ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیر است
و گر شرى است در وى آن ز غیر است
مسلمان گر بدانستى که بت چیست
بدانستى که دین در بتپرستى است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتى
کجا در دین خود گمراه گشتى
و در مبحث «کفر و ترسائى» مىنویسد: «کفر حقیقى خاصه عبارت است از پوشیدن وجود کثرات و تعینات به وجود حق و این کفر عارفان است، و این بعینه نزد ایشان معنى اسلام حقیقى و ایمان است. قال اللّه تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(20)
و کفر حقیقى عامه برعکس اینست، و آن نیز نزد آن قوم دین است. اعنى پوشانیدن وجود حق به وجود اغیار و در آمدن ایزد در توحید به انکار و اسلام مجازى عبارت است از معنى متعارف اسلام با اعتقاد مغایرت وجود ممکنات مر وجود حق را. قال اللّه تعالى: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»(21)
ز اسلام مجازى گشت بیزار
ترا کفر حقیقى شد پدیدار
و «ترسائى» عبارت است از تجرید و تفرید و خلاصى از ربقه تقلید و ترک قیود و رسوم و عوائق و رفض عادات و نوامیس و علائق، چه این صفت بر حضرت عیسى (ع) و امت او که «ترسا» عبارت از ایشان است، غالب بوده، و «ترسا بچه» مرشد کاملى است که نسبت کامل او در ولادت معنوى به کاملى دیگر که متصف به صفت ترسائى و تجرد و انقطاع بوده باشد، مىرسد، و آن کامل را باز بر کاملى دیگر تا سلسله منتهى شود به حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله.
ز ترسائى غرض تجدید دیدم
خلاص از ربقه تقلید دیدم
ز روح اللّه پیدا گشت این کار
که از روح القدس آمد پدیدار
هم از اللّه از پیش تو جان است
که از روح القدس در وى نشانست
اگر یابى خلاص از نفس ناسوت
درآئى در جناب قدس لاهوت
حقوق شرع را زنهار مگذار
ولیکن خویشتن را هم نگهدار
تو را تا در نظر اغیار و غیر است
اگر در مسجدى آن عین دیر است
چو برخیزد ز پیشت کسوت غیر
شود بهر تو مسجد صورت دیر
نمىدانم به هر حالى که هستى
خلاف نفس وارون کن که رستى
بت و زنار و ترسائى و ناقوس
اشارت شد همه با ترک ناموس
اگر خواهى که گردى بنده خاص
مهیا شو براى صدق و اخلاص
برو خود را ز راه خویش برگیر
به هر یک لحظه ایمانى ز سر گیر
به باطن نفس ما چون هست کافر
مشو راضى به این اسلام ظاهر
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو، مسلمان شو، مسلمان
عبد الرحمن جامى دانشمند و شاعر نامى و عارف مشهور درگذشته سال 898 ه. ق در پایان کتاب «نفحات الانس» که شرح حال مشایخ را نقل مىکند، مختصرى نیز درباره حافظ دارد و مىنویسد: «وى لسان الغیب و ترجمان الاسرار است! بسا اسرار غیبیه و معانى حقیقیه که در کسوف صورت و لباس مجاز باز نموده است» و در کتاب «بهارستان» مىنویسد: حافظ شیرازى رحمت اللّه علیه، اکثر اشعار وى لطیف و مطبوع است، و بعضى قریب به سرحد اعجاز، و چون در اشعار وى اثر تکلف ظاهر نیست، وى را لسان الغیب لقب کردهاند».
جلال الدین محمد دوانى فیلسوف نامدار، همشهرى ما متوفى به سال 908 هجرى که همعصر جامى بوده، دو کتاب در شرح یک غزل حافظ به این مطلع:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدائى
خرقه جائى گرو و باده و دفتر جائى
و بیت فلسفى مشهور او:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
نوشته، و به تفصیل در پاسخ دو تن از شاگردان دانشمندش که معانى غزل و بیت مزبور را از وى پرسیدهاند، قلم فرسائى نموده است. جلال الدین تمام واژههاى غزل و بیت نامبرده دیر مغان، شیدا، خرقه، گرو، باده، دفتر، پیر، قلم صنع، نظر پاک، خطاپوش و غیره را شرح مىدهد، و ضمن این که حافظ را «لسان الغیب» و «ترجمان الزمان» مىداند، توضیح مىدهد که وى در ساختن غزل و بیت یاد شده چه منظورهاى علمى و فلسفى
و عرفانى داشته است.(22)
نماز و نیاز حافظ.
اکنون به قسمتى از شعرهاى حافظ که نمایانگر میزان تحصیل و علم و فضل و نماز و نیاز و حال دعا و شبخیزى و سحرخیزى اوست، توجه کنید.
به خصوص ارادتى که او به قرآن مجید دارد! حافظ مانند هر فرد مسلمان آشناى به احکام اسلامى، طهارت جان و تن را پایه هر علم دینى مىدانسته، و تا دل را از یاد غیر خدا پیراسته نمىدید، به راز و نیاز و نماز نمىپرداخت. نماز از سر درد، نماز یک فرد مسلمان با حقیقت و روشندل و با کمال:
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبى دفع صد بلا بکند
خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
در نمازم خم ابروى تو در یاد آمد
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد
خوشا نماز و نیازى که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه مىگفت
بر در میکدهاى با دف و نى ترسائى
گر مسلمانى از اینست که حافظ دارد
واى اگر از پس امروز بود فردائى
شبخیزى و سحرخیزى حافظ.
حافظ شبخیز و سحرخیز و صبحخیز بوده است. و دعاهاى سحر و ورد سحرى، کار همیشگى او بوده است. کسى که حافظ قرآن است، و براى حفظ آنچه با خون جگر از بر کرده مىباید پیوسته آن را تلاوت کند، نمىتواند جز این باشد.
ز بخت خفته ملولم، بود که بیدارى
به وقت فاتحه صبح، یک دعا بکند
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما مىبینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین
آنچه من هر سحر از باد صبا مىبینم
رقیب آزارها فرمود و جاى آشتى نگذاشت
مگر آه سحرخیزان، سوى گردون نخواهد شد
بس دعاى سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامى دارى
غالبا خواهد گشود از دولتم کارى که دوش
من همى کردم دعا و صبح صادق مىدمید
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود
او حتى نواى لهجه خوشآواز غزلخوانش را در وقت سحر از بلبل مىشنیده، و هنگام صبح، همدم مرغان صبحخوان بوده، و در این اوقات ناله سر مىداده است:
سحر به طرف چمن مىشنیدم از بلبل
نواى حافظ خوش لهجه غزل خوانش
ز پرده ناله حافظ برون کى افتادى
اگر نه همدم مرغان صبحخوان بودى
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم مىگفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
صبحدم از عرش مىآمد خروشى، عقل گفت
قدسیان گوئى که شعر حافظ از بر مىکنند
1) داستان ورود تیمور لنگ به شیراز که حافظ را با لباس ژنده در صف علما دید به استقبال آمده، مشهور است. در مقدمه دیوان حافظ که مشهور است به قلم «محمد گل اندام» همعصر حافظ بوده، و قدیمىترین سند راجع به حافظ مىباشد نیز حافظ را «مفخر العلماء» دانسته است!.
2) البته این معنى در کسانى امثال فردوسى، نظامى، خاقانى، عطار، سنائى، مولوى، سعدى، نعمت اللّه ولى، قاسم انوار، اوحدى، حافظ و جامى صدق مىکند ولى ملتزم نیستیم که افرادى مثل عراقى، عنصرى، عسجدى، منوچهرى و در این اواخر قاآنى آنچه گفتهاند، همه معانى مجازى و کنائى داشته است و شخصا افرادى پاکدامن و باتقوا بودهاند، بلکه به عکس هم مصداق داشته است.(و در این چاپ مىگوئیم مصداق کامل سرایندگانى که در اشعار عرفانى خود، اصطلاحات خاص اهل فن را به کار برده و همان معانى کنائى را منظور داشتهاند و امروز دیگر براى خاص و عام قابل درک است، حضرت امام خمینى رضوان اللّه علیه است که ما را از هرگونه توضیح و بیانى بىنیاز مىگرداند. زیرا شاهدان عینى و آگاهان زنده او در قید حیات هستند. به نظر ما غزلیات امام فقید بیش از همه عرفا مشتمل بر الفاظ کنائى خاص اهل عرفان است، و خود او نیز بهترین گواه ما بر این مدعى است. اگر این معنى تا قبل از او روایت بود، امروز درایت است.).
3) ظاهربینان.
4) مشواق اسم آلت است و به معنى وسیله و ابزار شوق مىباشد.
5) غاشیه پرده و خیمه و غواشى جمع آنست.
6) آیه 7 سوره همزه.
7) آیه 35 سوره مائده.
8) آیه 64 سوره کهف.
9) آیه 45 سوره صافات.
10) آیه 8 سوره یوسف.
11) آیه 5 سوره ذاریات.
12) گزیده فصل اول و دوم مشواق با جزئى تغییر در عبارات.
13) گلشن راز اشعار عرفانى پرشور و دلپذیر عارف معروف شیخ محمود شبسترى در گذشته سال 718 ه. ق، و بیشتر هم گفتهاند.
14) آیه 21 سوره هل اتى.
15) نه مرشدهاى بىسواد مدعى قطبیت که خانقاه و دم و دستگاه خاصى به راه انداختهاند و به تحمیق خلق مشغولند.
16) بحت به فتح باء به معنى محض و صرف است.
17) به قول حاج میرزا حبیب خراسانى: مرا پیر طریقت جز على نیست.
18) آیه 160 سوره بقره.
19) آیه 31 سوره توبه.
20) آیه 88 سوره قصص.
21) آیه 106 سوره رعد.
22) در اینجا باید یادآور شوم که نویسنده این موضوع را فقط از باب توضیح مقال و آشنائى با اصطلاحات خاص اهل فن مىنگارد، و خود اصلا عقیده به درستى این روش ندارد، بلکه کاملا مخالف آنست چه از حافظ باشد و چه از فیض، با همه مقامات علمى و نفسانى که داشتهاند، و چه از دیگران. استعمال واژههاى خاص عرفانى و اصطلاحات مخصوص شعرى در ادبیات و غزلیات و اشعارى که به دست عامه مردم مىافتد، یا در مقالات و کتابهائى که در دسترس غیر اهلش قرار مىگیرد، نه تنها سود اجتماعى نداشته بلکه به طور قطع بدآموزىهاى فراوانى هم همراه داشته و دارد. همان طور که عرفا خود مىگویند باید اینها را از غیر اهلش پنهان داشت.لازم به ذکر نیست که از زمان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى لسان الغیب که درس شبانگاه و ورد سحرگاهش ترک نمىشده و از محبان خدا و اهل راز و نیاز و دعا بوده و تمام قرآن مجید را از بر داشته و طبعا پیوسته آن را تلاوت مىنموده است، تاکنون چقدر مردم بىخبر و هوسباز تحت تأثیر ظاهر الفاظ غزلیات او به فساد و ارتکاب معاصى و بىقیدى و آلودگى کشیده شدهاند؟! چطور ممکن است به عامه مردم گفت:منظور حافظ آنچه آنها از غزلیاتش فهمیدهاند نبوده و «شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است»؟! (این را ما در چاپ اول در سال 1354 تا چاپ سوم به سال 1366 نوشته بودیم، پس از انتشار غزلیات نغز امام خمینى قدس سره ولو آب پاکى روى دست همه هوسبازان به دور از درک مفاهیم عرفانى ریخت و امروز ما را از زحمت توضیح این قبیل اشعار آسوده ساخته است، ولى باید دانست انتشار همین غزلیات امام هم بدون توضیح این که عامه مردم توجه داشته باشند، این الفاظ کنایات خاص اهل فن است، به دور از احتیاط مىباشد هرچند امام راحل همه کارهایش جنبه استثنائى داشته و دارد، و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.