انسان امروز بر اثر تضاد و تعارضی که در درون دارد در نتیجه و سرگردان و در اجتماع بشری وانهاده است. جمع ما از هم
پاشیده است، در جمع است ولی بحساب نمی آید. در بین مردم است ولی چون نعش سرد و فسرده کسی را دل به او نمی سوزد از درماندگی معتاد شده، کارش به آسمان جلی رسیده است.
او فریاد دارد ولی نمی تواند آن را بر آورد، سر و صدا دارد ولی بجائی نمی رسد و گوشی بدهکار آن نیست. روحش اسیر است، و قامتی دو تکه ای با فنوحیات اسکلت او را تشکیل می دهند. چه بسیار از اینان که دلهای ویرانی دارند و دلداری نمی یابند، و چه بسیار دیگر که نومیدی شان آنان را به سوی مرگ می کشاند و امیدوار کننده ای برای شان نیست.
آری، بشر امروز وانهاده است، وانهاده در دنیائی پر از کفر و شرک، خودمداری و خودپسندی، تنگ نظری و بخل، گرفتار می خواران، ستمکاران، چپاولگران، بیماران که از خون مردم می مکند و بر آنان سروری و آقائی می کنند. برای بهره مندی بیشتر از کار و تلاش او به تخدیرش می پردازند و عقیده او را به بازی می گیرند.
او در برابر وضعی که قرار دارد در اضطراب است، تشویش و نگرانی دارد. از یکسو فطرتا دارای عزت نفس است که او را وا می دارد سرپای خود بایستد و برای خویش تصمیم بگیرد و از سوی دیگر دارای ذلت نفس که او را را وا می دارد برای لقمه نانی به دریوزگی، آن هم بسوی نامردان برود و کسی نیست که او را از این درد نجات بخشد.