از بهترینِ آفریدگان و سَرورِ پیَمبَران، حضرتِ مصطفی – صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِه -، مَروی است که فرمود: «إِنَّ الإِسلامَ بَدَأَ غَریبًا و سَیَعُودُ غَریبًا کَما بَدَأَ فَطُوبی لِلْغُرَباءِ»(1) (یعنی: إسلام غریب آغاز شد و زودا که – بدانسان که آغاز گردید – غریب گردد؛ پس خوشا به حالِ غریبان!).
هم لفظِ این حدیث با لَختی تفاوت باز هم روایت گردیده(2) و هم به گونههایِ مختلف تفسیر و تبیین و توجیه شده است. فیالجمله، حدیثِ مشهور و پُربرکتی است که اندیشهگرانِ إسلامی و مُشفِقانِ أَقالیمِ قبله، در أدوارِ مختلف،
میوههایِ رنگین و شیرین از شاخسارِ آن فراستاندهاند.
شیخِ جلیلِ دیرین، صدوق (381 – 311 ه. ق.) – قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزیز -، تقریری دلپسند از معنایِ مُستفادِ خویش به دست داده و این حدیث را چونان نگینی بر تارکِ انگشتری نهاده، که دریغم میآید در اینجا باز گفته نیاید. شیخِ صدوق بیان میکُنَد که حالِ پیامبر – صلّی اللّه علیه و آله – پیش از نُبُوَّت به حالِ إمامِ زمانِ ما – علیهالسّلام – در این روزگار، میمانِست؛ زیرا در آن روزگار تنها عُلَمایِ دین و راهبان و شماری اندک از این دست که أَخبارِ کتابهایِ آسمانی و سخنانِ پیامبرانِ پیشین – علیهمالسّلام – به ایشان رسیده بود، از بشارتِ نُبُوَّتِ آن حضرت آگاهی داشتند و إسلام در میانِ آنان غریب بود و اگر کسی از خداوند میخواست که زودتر بشارتش را مُحَقَّق گردانَد و آن حضرت را مبعوث سازد، جاهلان و گمراهان او را موردِ خنده و استهزاء قرار میدادند و به او میگفتند: این پیامبر که معتقدید پیامبرِ شمشیر است و دعوتش مشرق و مغرب را فرامیگیرد و پادشاهانِ زمین به فرمانش گردن مینهند کِیْ میآید؟؛ امروز هم جاهلان به ما میگویند: این مهدی که معتقدید بیگُمان ظهور میکند، کِیْ میآید؟!؛ برخی مُنکِرِ آن حضرت میشوند و برخی به حقّانیّتش اعتراف میکنند. باری، پیامبر – صلّی اللّه علیه و آله – فرموده است: «إِنَّ الإسلامَ بَدَأَ غریبًا وَ سَیَعُودُ غَریبًا کَما بَدَأَ فَطُوبی لِلْغُرَباءِ»، و إسلام در این روزگار (روزگارِ غَیبتِ کُبری) بدانسان که آغاز شده بود، غریب گردیده و دیر نمیگُذَرَد که – چُنانکه با بعثتِ رسولِخدا نیرو گرفت – با ظهورِ ولیّ و حجّتِ خداوند نیرومند گردد و – همانطور که دیده منتظرانِ رسولِخدا پس از بعثت روشن شد – چشمِ منتظران و معتقدانِ آن حضرت روشن شود؛ و خدایِ متعال وعدهای را که به أولیایش داده است، به انجام خواهد رسانید.(3)
آنگونه که شریفِ رضی (404 – 359 ه. ق.) – رَضِیَ اللّهُ عَنْه وَ أَرْضاه -، در
شرحِ حدیثِ غربتِ إسلام، میگوید، پیامبرِ أکرم – صَلَّی اللّهُ عَلَیه و آلِه – إسلام را در آغازِ کارش به مردی غریب ماننده فرمودهاند که از یار و دیار دور و نابرخوردارست؛ زیرا إسلام در آغازِ ظهورِ خویش بر این صفت بود تا پایههایش استوار و یارانش بسیار شد و قامت راست کرد و گردن افراشت. در عبارتِ «سَیَعُودُ غَریبًا» هم مُرادِ آن حضرت، این است که إسلام از حیثِ قلّتِ شمارِ کسانی که به شرائعش عمل کنند و هنجارهایش را پاس دارَند، به همان حالِ نخستین و غُربَتِ پیشین باز میگردد.(4)
بطَبْع در چُنین حالی که مدّعیانِ مسلمانی بسیار خواهند شد و عاملان و عالمان به شؤون و شعائرِ آن اندک، غُربت قرینِ غَرابت است و إسلامِ راستین که إمامِ غائب – عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف – به آن دعوت میکند، در دیده مدّعیانِ پُرشمار، غریب و بیگانه خواهد نمود و دعوتی نو خواهد بود؛ این همان معنایِ باریکی است که در برخی از مأثورات، همنشینِ یادِ إسلامِ غریب شده است.(5)
آری،
بهرِ این گفت آن نَبیِّ مُستَجیب
رمزِ اَلاِسلامُ فِی الدُّنیا غَریب(6)
در چُنین حال و هوائی که کسانی چون شیخِ جلیلِ دیرین، صَدوق – قُدِّسَ سِرُّه -، به آغازِ زمانه غُربت و استقرارِ روزگارِ عُسرت گواهی دادهاند، زیرکیِ مؤمنانه و أَدَبِ انتظار اقتضا میکند آدمی خود را به خیمه و خرگاهِ آن «غریبانِ» خوشْحالِ نیکوخِصال دررَسانَد، و اگر از آنان نشد، دستِ کم به ایشان مانندگی یابَد؛ کسانی که «یصْلحُون إِذا فسدَ النّاسُ».(7)
در جامعه کنونیِ ما، گروهها و رَوَندهایِ مختلفی، دانسته و نادانسته، کمتر غَرَضْوَرزانه و بیشتر خیرخواهانه، دینْوَرزیِ عاطِفی و دینْگرائیِ إحساسی را دامن میزَنَند و در مجالِس و محافِل و گفتار و نوشتار، پیر و جوان را تشویق و مَدَد میکنند
تا از راهِ عاطِفه و إحساس و شور و حیرت، آبی به آسیابِ دیانتِ خویش بریزَند.
این دینْوَرزیِ عاطِفی و إحساسی – که بیشتر از آبشخورِ مفاهیم و وقایعِ حیرتافکن، چون قِصَص و کَرامات و مَنامات، سیراب میشود -، در جایِ خویش حَسَناتی دارد و ضرورتی. لیک متأسّفانه به آفاتی چند نیز دچار شده است و میشود که سَیِّئاتِ این آفات را نمیتوان و نباید دستِ کم گرفت.
نخستین آفت، آن است که چون دینْوَرزیِ عاطِفی و إحساسی، به اندازه دینْوَرزیِ معرفتی و استدلالی، میزان و هنجار و حَدّ و مَرز بَرنمیتابد و بآسانی مهار نمیشود، هر از چندگاهی در ورطه «غُلُوّ» و «تقصیر» فرومیغلطَد و آبستنِ فرقهسازی و فرقهبازی و انشعاب میگردد.
دومین آفت، آن است که چون این نحوه دینداری، بیشتر بازبسته به دریافت و إحساسِ خودِ شخص است و به آسانی قابلِ انتقال و توصیف و ترجَمه نیست، و از همین رهگذر دفاع از آن و همچُنین تبلیغ و ترویج و دعوت به آن نیز، با محدودیّت روبروست، بآسانی موردِ هُجومِ خُصوم واقع میشود و زود از پا درمیآید.
سومین آفت، آن است که شعله دینْگرائیِ إحساسی و دینداریِ عاطِفی، همانطور که با یک بارِقه و مُشاهده زبانه میکشد، بسرعت و زودتر از آنچه انتظار میرَوَد هم فرو میمیرَد و به سردی میگرایَد.
تجربه تاریخی به ما آموخته است کسانی که بخاطرِ شیفتگی به برخی أشخاص و رَوَندهایِ مُنْتَسَب به إسلام، در مسلمانی گَرْمْپو شدهاند، اگر ذاتِ إسلام و نهادِ دیانت را نشناسند، با کوچکترین لغزش و ترکِ أَولایِ آن أشخاص و رَوَندها، از إسلام و إسلامیّت سَرخورده میشوند و حسابِ دین و دینْداران را یک کاسه میکنند.
در حدیثی تَنَبُّهآفرین از إمامِ صادق – علیهالسّلام – آمده است که آن حضرت
فرمود: «مَن دَخَلَ فی هذَا الدّینِ بِالرِّجالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجالُ کَما أَدْخَلُوهُ فیه، وَ مَن دَخَلَ فیهِ بِالکِتابِ و السُّنَّةِ زالَتِ الجِبالُ قَبلَ أَن یَزُول»(8) (یعنی: هرکه با کَسان [/ این و آن] در این دین درآید، کَسان [/ این و آن] او را همانگونه که بدین دین درآوردهاند از آن بیرون میبَرَند؛ و هرکه با کتاب و سنّت در آن درآید، کوهها پیش از آن که او از جا برَوَد، از جا میرَوَند).
این حدیثِ شریف، آسیبْشناسانه، بر گوشهای از آفاتِ دینْداریِ سَطحیِ کسانی انگشت مینهَد که بخاطرِ این و آن، و نه به هدایتِ کتاب و سنّت، به دین رویْ میآورَند و از همینرویْ نیز درختِ إیمان و عَمَلشان شکوفا و استوار و ریشهدار نمیشود.
نکتهای که نباید ناگفته گذاشت، این است که دینْداریِ مُستَفاد از «کتاب» و «سنّت»، همانگونه که إحساسی و عاطِفیِ صِرْف نیست، استدلالی و بُرهانیِ محض نیز به شمار نمیروَد؛ و اگر صِرفًا استدلالی و بُرهانی و متکلِّمانه و فیلسوفانه بود، از بُن به همان جُمود و خُمود و خُشکی و مَلالَت و بیطَراوتیِ دینْداریِ استدلالیِ صِرف، دچار میآمد.
کتاب و سنّت، هم کامههایِ استدلالی و معرفتی و بُرهانیِ دینْداران را بَرمیآورَد، و هم عشق و عاطِفه و إحساس را گَرم میدارَد و به تکاپو میافکَنَد.
از یک مَنظَر، سِرِّ تعادلِ إسلامِ کتاب و سنّت، و دوریِ این گونه دینْوَرزی از إفراط و تفریط و غُلُوّ و تقصیر، همین است. فقیهان و عارفان و متکلِّمان و سالِکان و مُتَفَلْسِفان نیز، هرچند همه از سرچشمه خورشیدِ مُسَلمانی آب برگرفته و جان و دل و خِرَدِ خود را به فروغِ «چراغِ مصطفوی (ص)» روشن داشتهاند، تنها جلوهای از جلوهها و گوشهای از گوشههایِ این حقیقتِ واجدِ أبعاد و أضلاع را دیده و ستاندهاند.
درست از همینْجا، سخنِ آن عزیز راهی به دِهی میبَرَد، که میفرمود: «نه متکلِّمَم و نه مُتَفَلْسِف و نه متصوِّفم و نه متکلِّف؛ بلکه مُقَلِّدِ قرآن و حدیث و تابعِ أهلِبیتِ آن سَروَر؛ از سخنانِ حیرتافزایِ طوایفِ أربع ملول و برکرانه، و از ماسِوایِ قرآنِ مجید و حدیثِ أهلِبیت، آنچه بدین دو آشنا نباشد، بیگانه».(9)
باری «گر بگویم این سخن بیحد شود»….(10) درد و دریغ و تألّم و تأمّل در آن بود که موجی حیرتافکن و إحساسْپَروَر در جامعه ما روان گردیده است؛ اندکاندک ثَمَراتِ نامُبارَکِ این إفراط رخ مینماید، و آسیبْپَذیری و استعدادِ انحراف که در این شورانگیزیِ بیمُحابا هست، دینْداریِ دینْداران را به مخاطره میافکَنَد.
علیالخُصوص در مَباحثِ مربوط به مَهدویّت و حُجَّتِ مُنتَظَر – عَجَّلَ اللّهُ تعالی فی ظُهورِه -، عوامزدگان و عامیاندیشان گَرمْپوئی میکنند و در سوک و سُرور و منبر و… به فضائی دامن میزَنَند که مدّعیان و شیّادان و دجّالْکیشانِ فراوان در دلِ خود میپَروَرَد، و از مَکْتَب، مَکْسَب میسازد، و حقیقتِ قرآنی حدیثیِ مَهدویّت را در پسِ أهواء و أغراض و بانگ و هیاهویِ غوغا، محجوب میدارَد.
یگانهطریقِ مُفید و مُجَرَّب و مُسَلَّمِ بدَرآمدن از این فتنه نقابْزده و إصلاحِ وضعِ موجود و إحیاءِ حقیقتِ دینیِ مَهدویّت، همان یگانهراهِ هر إصلاح و إحیاءِ دینیِ دیگر، یعنی «بازگشت به کتاب و سنّت»، است.
شیخِ بزرگوار، ابنِ أبیزَینَبِ نُعمانی، تنها سببِ حیرانی و ابتلایِ شماری از أهلِ روزگارِ خود را که عاقبت از مذهبِ حَق منحرف شده و به مذاهبِ أهلِ باطل گرویدهاند، «قلّتِ روایت و علم، و عدمِ درایت و فهم» قَلَم میدهَد(11) و ایشان را سیهْروزانی میخوانَد که «در طلبِ علم نکوشیدند و خود را در فراستدن و روایتِ آن از مَعادِنِ صافیاش به زحمت نَیَفْکَنْدَند؛ چه اگر هم روایت میکردند و به درایت نمیپرداختند، با روایتنکردنشان یکسان بود!».(12)
این بلیّه، بلیّه خاصِّ روزگارِ ابنِ أبیزَینَب – یعنی: سده چهارمِ هجری و دَمدَمههایِ غَیبتِ کُبری -، نیست؛ بلیّه هر روزگاری است که در آن، شیعه از آموختنیهایِ راستین در دانشِ دین بازبمانَد و به پیرامون و پیرایههایِ پیرامونی مُشتَغِل و سرگرم شود.
1) نگر: کمالالدّین، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه. ق.، ص 200 و 201، و: پهلوان، 1: 383 (و نگر: کمرهای، 1: 307)؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 337؛ و: النّوادر، الرّاوندیّ، ط. دارالحدیث، ص 102؛ و: أحادیث و قصصِ مثنوییِ بدیعالزّمانِ فروزانفر، به کوششِ حسین داودی، ص 446 و 447.
2) نگر: کمالالدّین، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه. ق.، ص 200 و 201، و: پهلوان، 1: 383 (و نگر: کمرهای، 307:1)؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 337؛ و: النّوادر، الرّاوندیّ، ط. دارالحدیث، ص 102؛ و: أحادیث و قصصِ مثنوی بدیعالزّمانِ فروزانفر، به کوششِ حسین داودی، ص 446 و 447.
3) نقل به مضمون و تلخیص از: کمالالدّین و تمامالنّعمة، ط. جامعه مدرِّسین، 1405 ه. ق.، ص 200 و 201؛ و: پهلوان، 382:1 و 383؛ و: کمرهای، 307:1 و 308.
4) نقل به مضمون و تلخیص و تصرّف از: المَجازاتالنَّبَویّة، ط. دارالحدیث، ص 46 و 47.
5) نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، صص 338 – 336.
6) مثنوی، ط. استعلامی، دفترِ 5، بیتِ 926.
7) یعنی: آنگاه که مردمان تباه گَردَند، اینان صَلاح وَرزَنْد)؛ النّوادر، الرّاوندیّ، ط. دارالحدیث، ص 102.از برایِ تتمیمِ آگاهی افزودنی است:مرحومِ سیّدهبةالدّینِ شهرستانی – رضوانُ اللّهِ علیه – مراد از غریببودنِ إسلام را آن دانسته است که خِرَدها را حیران و درشگفت میسازد. یعنی همانطور که إسلام در آغاز بخاطرِ غَرابتش موجبِ حیرتِ عقول شد، شکوهِ ریشهدارش را به طرزی حیرتانگیز و محیّرالعقول باز خواهد یافت. تفصیل را، نگر: طبعِ جدیدِ مُنْتَخَبُ الْأَثَر (سه جلدی) 38:3 (هامش).گفتنی است که صاحبِ کشف الخفاء و مُزیل الإلباس درباره حدیثِ «بدأ الإسلام غریبا و سیعود کما بدا غریبا فطوبی للغرباء»، گُفتاوردی آورده است و از آن جمله: «فهو مشهور أو متواتر» (کشف الخفاء، العجلونیّ، 282:1).
8) الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسُّون کریم، ص 29؛ و: بحارالأنوار، ط. 110 جلدی، 105:2.
9) ده رساله، فیضِ کاشانی (ره)، تحقیقِ رسولِ جعفریان، ص 196.
10) نیمْ بیتی است از مثنوی.
11) نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 29.
12) نگر: همان، همان ص.