جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

طول عمر حضرت قائم

زمان مطالعه: 6 دقیقه

«عَن سَعیدِ بْنِ جُبَیْرٍ قالَ: سَمِعْتُ سَیِّدَ الْعابِدینَ عَلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ – عَلَیْهِما السَّلام – یَقولُ:

فِی القائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ وَ هُوَ طُولُ الْعُمرِ.»(1)

(یعنی:

از سَعید بن جُبَیْر(2) منقول است که گفت: شنیدم سرورِ عبادتگران، علیّ بن الحسین – علیهما السّلام -، می‏فرمود:

در قائِم سُنَّتی از نوح است، که درازایِ زندگانی باشد).

می‏گویم: شیعیان در نگارشهاشان به «یادکردِ مُعَمَّران» پرداخته‏اند تا مردمان «از أخبارِ معمّران آگاه باشند و» طولِ عمرِ حضرتِ قائِم (عج) را بعید نینگارنَد. از این شمارست، صدوقِ أُمَّت در کتابش، کمال‏الدّین و تمام‏النّعمه(3)، و نیز معلّمِ أُمَّت، شیخِ مفید، در الفُصُولُ الْعَشرَة فِی الغَیبة(4)، و نیز شریفِ مُرتضی عَلَمُ‏الهُدی در أمالی‏اش(5)، و

نیز علّامه مجلسی در بحارالأنوار…(6)

شیخ محمّد بن علیِّ کَراجَکی (درگذشته به سالِ 449 ه. ق.) – که از شاگردانِ شریفِ مرتضی بوده است – نیز کتابِ البُرهان عَلی صحّةِ طولِ عمرِ الإمام صاحبِ‏الزّمان «علیه الصّلاة و السّلام» را پرداخته و در کنزالفوائدش درج نموده.(7) شیخِ طوسی هم در الغَیبة(8) فصلی را به بیانِ عمرِ آن حضرت – علیه السّلام – اختصاص داده است که شایانِ مراجعه می‏باشد. همو در مسائلِ‏کلامیّه‏اش چُنین گفته: «در درازنایِ زندگانیِ قائِم – علیه السّلام – استبعادی نیست؛ زیرا جُز وی کسانی از پیشینیان – مانندِ شُعَیْبِ پیامبر و لقمان علیهما السّلام – سه هزار سال زیسته‏اند، و همچُنین این أمری ممکن است و خدای تعالی را قدرتِ آن هست».(9)

فیلسوفِ زبَردست، کمال‏الدّین میثم بن علیّ بن میثمِ بَحْرانی (درگذشته به سالِ 669 ه. ق.)، گفته است:

«و أمّا درباره طولِ عُمرِ آن حضرت، نهایتِ واکنشی که خصم می‏توانَد نشان دهد آن است که این طولِ عُمر را بعید بشمارَد؛ که آن هم، از چند رویْ، مردود است:

نخست آن که هرکه در أَخبار و سرگذشتهایِ مُعَمَّران بنگَرَد درمی‏یابد که میزانِ عُمرِ آن حضرت و بیش از آن هم عادی است. چه، درباره لقمان که پرورنده کَرکَس‏ها بود(10)، نقل شده که هفت‏هزار سال بزیست، و روایت کرده‏اند که عمرو بن حممة الدوسی چهارصد سال بزیست، و دیگر مُعَمَّران نیز از همین دست هستند.

دوم آن که خدای تعالی درباره نوح – علیه السّلام – خبر می‏دهد و می‏فرماید: «فَلَبِثَ فیهم أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِینَ عامًا».(11)

سوم آن که ما و خصم دربابِ زنده‏بودنِ خضر و إلیاس – علیهماالسّلام – از أنبیاء، و سامری و دجّال از أشقیاء، همداستانیم و چون این دربابِ این دو طرفِ متقابل روا

باشد، چرا در بابِ گروهِ میانین – یعنی طبقه أولیاء – روا نباشد؟!»(12)

علّامه بزرگ، محمّدحسین آل‏کاشف‏الغطاء، گفته است: «… کسانی که بقاءِ آن حضرت را در طولِ این مدّتِ متجاوز از هزار سال بعید می‏شمارَند، گویا از ماجَرایِ عُمرِ حضرتِ نوح «علیه السّلام»غفلت یا تَغافُل می‏کنند که به نصِّ قرآن پنجاه سال کمتر از هزار «یعنی: نهصد و پنجاه سال» میانِ قومِ خویش درنگ فرمود(13) و کمترین سِنّی که از برای او گفته شده هزار و ششصد سال است و بیش از آن هم، تا سه هزار سال، گفته‏اند.(14)

حدیثْ‏شناسانِ أَهلِ سنّت، جُز درباره حضرتِ نوح هم، روایت کرده‏اند که أفرادی بیش از این زیسته‏اند. نَوَوی که از مُحَدِّثانِ بزرگِ ایشان است، در تهذیب الأسماء چُنین گفته است:

دربابِ حیات و نُبُوَّتِ خِضْر اختلاف کرده‏اند؛ بیشترینه عالمان گفته‏اند که او زنده است و در میانِ ماست؛ صوفیان و أهلِ صلاح و معرفت بر این معنا همداستان‏اند و حکایاتشان درباره دیدار و ملاقاتِ او و استفاده از وی و پرسش و پاسخ با او و حُضورش در جایگاههایِ شریف و موطنهایِ نیکو، بیشتر از آن است که به شمار درآید و مشهورتر از آنکه یادکردش به گفتار ببایَد. شیخ أبوعمرو بن صلاح در فَتاویاش گفته است: عالمان و صالحان معتقدند که او زنده است و عامّه نیز با ایشان همسخن هستند و تنها بعضِ مُحَدِّثان با إنکارِ وی تَکْرَوی کرده(15) (پایانِ سخن).

به خاطرم می‏آید که وی درجایِ دیگر، و زَمَخْشَری در ربیع الأبرار، گفته‏اند که مسلمانان بر زنده بودنِ چهار تَن از پیامبران همداستان‏اند؛ دوتَن از ایشان، یعنی إدریس و عیسی، در آسمان‏اند، و دوتَن، یعنی إلیاس و خضر، در زمین‏اند، و ولادتِ خضر در زمانِ إبراهیم، پدرِ پیامبران(16)، بوده است(17)

مُعَمَّرانی که از عمرِ طبیعی درگذشته و تا صدها سال زیسته‏اند، بسیارند. سیّدِ مرتضی در أمالی‏اش(18) گروهی از ایشان را یاد کرده و کسانِ دیگر هم، مانندِ صدوق در إکمال‏الدّین(19)، شماری را بیش از آنچه شریفِ مرتضی یاد کرده است، خاطرنشان کرده‏اند. در این روزگاران هم، چه‏بسیار کسان را دیده‏ایم که عمرشان به صد و بیست سال و قریب به آن یا بیش از آن رسیده است. از اینها گذشته، در دیده تحقیق، حق آن است که هرکس بتواند زندگانی را در یک روز حفظ کُنَد، هزاران سال هم می‏تواند آن را حفظ کُنَد. تنها این نکته می‏مانَد که این عمل عادتْ‏شکنی است، ولی آیا عادتْ‏شکنی و خروج از قوانینِ طبیعی در مورِد أنبیاء و أولیاء، چیزی شگفت یا أمری نادر است؟!

در این باره به مُجَلَّداتِ پیشینِ المُقْتَطَف(20) مراجعه فرمائید و در آن گفتارهایِ فراوان و براهینِ آشکارِ عقلیِ أکابرِ فلاسفه غرب را در إثباتِ إمکانِ جاودانگیِ إنسان در دنیا ببینید. یکی از دانشمندانِ بزرگِ اروپا گفته است: اگر شمشیرِ ابنِ مُلجَم در میان نبود، علیّ بن أبی‏طالب از کسانی می‏بود که جاودانه در دنیا می‏زیستند؛ زیرا جمیعِ صفاتِ کمال و اعتدال را یکجا در خود داشت؛ و ما را در این مقام تحقیق و کاوِشی فراخ‏دامنه است که مجالِ بیانش نیست.»(21)

علّامه شیخ محمّدرضا مُظَفَّر (ره) در این باره گفته است: «طولانی‏تر شدنِ زندگانی از عُمرِ طبیعی – یا آنچه پنداشته می‏شود که عُمرِ طبیعی است -، در نظرِ دانشِ پزشکی، نه مردود است و نه مُحال. پزشکی فقط هنوز نتوانسته به چیزی دست یابَد که با آن بتوانَد زندگانیِ آدمی را از آنچه معمولًا هست درازتر کُنَد. باری، اگرچه پزشکی توانائیِ چُنین کاری را ندارد، خدایِ متعال بر هر کاری تواناست و در عَمَل هم طولانی‏ساختنِ عُمرِ حضرتِ نوح و بَقایِ حضرتِ عیسی – علیهما السّلام – تحقّق یافته و قرآنِ کریم نیز از این دو أمر خبر داده است… لیک اگر کسی که شک

دارد، در آنچه قرآن هم از آن خبر داده باشد شک کُنَد، دیگر فاتحه إسلام خوانده است!(22) شگفت آن است که مسلمانی درباره إمکانِ این أمر می‏پُرسَد که مدّعیِ ایمان به قرآنِ مجید است.»(23)

از عامّه هم حافظ أبوعبداللّه محمّد بن یوسفِ گنجیِ شافعی (کشته‏شده به سالِ 658 ه. ق.) در کتابِ خود، البیان فی أخبار صاحب‏الزّمان علیه السّلام، گفته است: «بقایِ آن حضرت ناممکن نیست، چرا که عیسی و إلیاس و خِضْر هم از أولیایِ خدایِ متعال، و دجّالِ گجسته و إبلیسِ ملعون هم از أعدایِ خدایِ متعال، بقا یافته‏اند. بقایِ اینان از طریقِ کتاب و سنّت ثابت شده و «حتّی مُنکِرانِ بقایِ مَهدی – علیه السّلام – نیز» درباره آن همداستان‏اند، آنگاه إمکانِ بقاءِ مَهدی «علیه السّلام» را منکر شده‏اند! اینک من بقایِ هر یک از ایشان را تبیین می‏کُنَم تا از این پس خردمندان به إنکارِ إمکانِ بقایِ مَهدی – علیه السّلام – گوش فرا ندهند…».(24)


1) کمال‏الدّین و تمام النّعمة :322 ح 4 و 5 «؛ پهلوان: 591:1، و کمره‏ای: 439:1».

2) «أبومحمّد سَعید بن جُبَیْر (95 – 45 ه. ق.)، عالمِ بزرگ و فقیه و مُفَسِّرِ قرآنِ کریم و از تابعان بود که از إمامِ سجّاد – علیه السّلام – روایت کرده است. حَجّاج بن یوسفِ ثَقَفی – که از قضا خود نیز در همان سال به دَرَک واصل شد و به قولِ ابنِ عِماد: «فیها أراحَ اللّهُ العبادَ و البلادَ بموتِ الحَجّاج بن یوسُف بن أبی‏عقیل الثَّقَفی الطّائفی فی لیلةٍ مُبارَکةٍ عَلَی الأُمَّة» – سَعید را به شهادت رسانید. قبرِ او در «واسط» است.نگر: الموسوعُ الرّجالیّة المیسّرة، 386:1؛ و: شَذَرات الذَّهَب، دارالکتب‏العلمیّة، 1 : 110 – 108».

3) کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة :575 – 536.

4) الفصول العشرة /27 – 22.

5) أمالی السّیّد المرتضی 1 : 195 – 165.

6) بحار الأنوار 13 : 77 – 59 طبعِ أمین‏الضّرب؛ و: 51 : 293 – 225 طبعِ حروفیِ ایران.

7) کنزالفوائد 114:2.

8) الغیبة :258.

9) الرَّسائل العشر /99.

10) «مراد لُقمان بن عاد است که بِنا بر پاره‏ای گُزارشهایِ کهن به اندازه عمرِ هفت کَرکَس که یکی پس از دیگری پرورش داد، بزیست، و واپسین کَرکَسِ او از این هفت کَرکَس، «لُبَد» نام داشت.(نگر: کتاب الغَیْبَة، الطّوسی، ط. مکتبة نَینَوی الحَدیثة، ص 79؛ و: کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه. ق.، ص 559؛ و: لسان العرب، ذیلِ «لبد»؛ و:…).گویند که این لقمان بن عادِ مُعَمَّرِ کَرکَسْ‏پَروَر، همانا، جُز لُقمانِ حکیمِ مذکور در قرآنِ کریم است.(نگر: اللّوامع الإلهیّة، ط. 2، صص 490 – 448)».

11) سوره عنکبوت: 14 «؛ یعنی: پس در میانِ آنان هزارسال مِنهایِ پنجاه‏سال (=نهصد و پنجاه سال) به سر بُرد».

12) قواعد المرام فی علم الکلام /191.

13) «إشارتِ مرحوم کاشف‏الغطاء به آیتِ 14 از سوره عنکبوت است: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمسِینَ عامًا…».

14) «طابعِ أصل‏الشّیعة، آقایِ علاء آلِ‏جعفر، به این مصادر و منابع توجّه داده است:تفسیر الکشّافِ زَمَخشَری 200:3 (ط. دارالمعرفه‏یِ بیروت)؛ و: تفسیر القرآن العظیمِ ابنِ‏کثیر 418:3 (ط. دارالمعرفه‏یِ بیروت)؛ و: زادالمسیرِ ابنِ جوزی 261:6 (نشرالمکتب‏الإسلامی / بیروت)».

15) «طابعِ أصل‏الشّیعة إرجاع داده است به: تهذیب الأسماء و اللّغات، 176:1 (ط. دارالکتب‏العلمیّه‏یِ بیروت)».

16) «می‏دانیم که شماری از پیامبرانِ إلهی از زاد و رودِ حضرتِ إبراهیم – علیه السّلام – اند.از أبوالنّضر محمّد بن سائبِ کلبیِ کوفی (درگذشته به 146 ه. ق.) منقول است که غیر از إدریس و نوح و لوط و هود و صالح، دیگر پیامبرانِ مذکور در قرآن، – سَلامُ اللّهِ عَلَیهِم أَجْمَعین -، همه از زاد و رودِ إِبراهیم اند و گویا در این سخن ازآن‏رویْ آدم را استثناء نکرده که او پدرِ جمیعِ بشریّت محسوب می‏شود و خود بخود مُستثناست (نگر: شَذَرات الذَّهَب، ابن‏العماد، ط. دارالکتب‏العلمیّة، ص 218)».

17) «طابعِ پیشگفته إرجاع داده به: تهذیب الأسماء و اللّغات 177:1 (ط. پیشگفته)؛ و: ربیع‏الأبرارِ زَمَخشَری 397:1 (ط. وزارتِ أوقافِ عراق / بغداد)».

18) «طابعِ پیشگفته إرجاع داده است به: أمالی المُرتضی 1 : 272 – 232 (ط. دارإحیاءالکتب العربیّة / بیروت)».

19) «چنان که پیشتر هم بیامد در این که نامِ کتابِ صدوق – قُدِّسَ سِرُّه -، کمال‏الدّین است یا إکمال‏الدّین، اختلاف است.به هر رویِ بهره موردِ إشارتِ مرحومِ کاشف‏الغطاء را نگر در: کمال‏الدّین و تمام‏النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه. ق.، صص 643 – 523؛ و: پهلوان 2 : 537 – 307؛ و: کمره‏ای 2 : 352 – 202».

20) «المُقْتَطَف ماهنامه‏ای علمی و تاریخی و أَدَبی به زبانِ عربی بود که به اهتمامِ صَرّوف (دکتر یعقوب ابن نَقولا، 1927 – 1852م.) و همکاری فارس نِمْر (1951 – 1856 م.) و شاهین مَکاریوس (1910 – 1853 م.) در 1876 م. در بیروت تأسیس شد. در 1886 م. آن را به مصر انتقال دادند؛ تا 1952 م. در مصر منتشر شد و در این سال تعطیل گردید. (نگر: دائرةالمعارفِ فارسی)».

21) أصل‏الشّیعة و أصولها «ط. قاهره» /138 «و: تحقیقِ علاء آل‏جعفر، صص 227 – 225.چون این طبعِ أصل‏الشّیعه مُحَقَّق بود، گُفتاوردِ منقول در متن را بر أساسِ آن إصلاح و تکمیل کردیم».

22) «مُراد این است که مسلمان، بطَبْع، در صحّت و راستیِ قرآن تردید ندارد، و اگر تردید داشته باشد باید – از راهِ دلیل و بُرهان – به بازآموزیِ أُصولِ عقائد بپردازد، زیرا ایمانِ استوار با تردید در بنیادهایِ عقیدتی جمعْ‏شُدَنی نیست».

23) عقائد الإمامیّة /79.

24) البیان فی أخبار صاحب‏الزّمان «علیه السّلام» /148.