پیشوایان معصومعلیهم السلام، معلّمان و مربّیان اصلی جامعه هستند و مردم، همواره از سرچشمه زلال معارف ناب آن بزرگواران بهرهها بردهاند. در زمان غیبت نیز، اگرچه دسترسی مستقیم و استفاده همه جانبه از محضر امام عصرعلیه السلام ممکن نیست ولی آن معدن علوم الهی به راههای مختلف، گره از مشکلاتِ علمی و فکری شیعیان باز میکند. در دوره غیبت صغری، بسیاری از سؤالات مردم و علما، از طریقِ نامههای امام که به توقیعات مشهور است پاسخ داده میشد.(1)
امام عصرعلیه السلام در جواب نامه اسحاق بن یعقوب و سؤالهای او، نوشته است:
خداوند تو را هدایت کند و ثابت قدم بدارد؛ اما اینکه درباره منکران از خاندان و عموزادگان ما سئوال کردی، بدان که بین خدا و هیچ کس خویشاوندی نیست و کسی که مرا انکار کند از من نیست و عاقبت او همانند سرانجام پسر نوح
است… و اما اموال تان را تا پاکیزه نکنید قبول نمیکنیم…
و اما اموالی که برای ما فرستادی از آن رو میپذیریم که پاکیزه و طاهر است… و کسی که اموال ما را حلال شمرده و آن را بخورد همانا آتش خورده است… و چگونگی استفاده از من، مانند بهرهمندی از خورشیدِ پشت ابر است و من امان مردم روی زمین هستم همانطوری که ستارگان امان اهل آسمانها هستند. و از اموری که سودی برایتان ندارد پرسش نکنید و خود را در آموختن آنچه از شما نخواستهاند به زحمت نیفکنید و برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همان، فرج شماست، سلام بر تو ای اسحاق بن یعقوب و سلام بر هر کسی که پیرو هدایت است.(2)
پس از غیبت صغری هم بارها علمای شیعه، مشکلات علمی و فکری خود را با امام خویش مطرح کرده و پاسخ آن را دریافت نمودهاند.
میر علاّم یکی از شاگردان مقدس اردبیلی چنین میگوید:
نیمه شبی در نجف اشرف در صحن مطهر حضرت علیعلیه السلام بودم ناگاه شخصی را دیدم که به سمت حرم میرود، به سوی او رفتم چون نزدیک شدم؛ دیدم که شیخ و استادم ملا احمد مقدّس اردبیلیقدس سره است. خود را از او پنهان کردم.
نزدیک حرم مطهر شد در حالی که در بسته بود؛ ناگاه دیدم در گشوده شد و داخل حرم گردید! و پس از مدتی کوتاه از حرم خارج شد، و به سمت کوفه
متوجه گردید.
به دنبال او روانه شدم به طوری که مرا نمیدید تا آن که داخل مسجد کوفه گردید و در نزد محرابی که امیرالمؤمنینعلیه السلام را در آن ضربت زدهاند قرار گرفت و مدّتی در آنجا درنگ کرد. سپس برگشت و از مسجد بیرون رفت و به سمت نجف متوجه گردید من همچنان دنبال او بودم تا آنکه به مسجد حنانه رسید؛ ناگاه بدون اختیار سرفهام گرفت چون صدای مرا شنید برگشت نگاهی به من کرد و مرا شناخت. فرمود: میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه میکنی؟ گفتم: از آن زمان که داخل حرم حضرت علیعلیه السلام شدی تا حال با شما هستم. شما را به حق این قبر قسم میدهم که سرّ این واقعه را که امشب از شما مشاهده کردم به من خبر دهید!
فرمود: به شرط آن که تا من زنده هستم آن را به کسی نگویی! چون به او اطمینان دادم فرمود: گاهی که برخی مسائل بر من مشکل میشود برای حل آن به امیرالمؤمنینعلیه السلام متوسل میشوم. امشب نیز مسئلهای برای من مشکل شد و در آن فکر میکردم؛ ناگاه به دلم افتاد که باز به خدمت آن حضرت روم و سؤال کنم.
چون به حرم مطهر رسیدم چنان که دیدی درِ بسته بر روی من گشوده شد. پس داخل شده به خدا نالیدم که جواب آن را از آن حضرت دریابم ناگاه از قبر مطهر ندایی شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و از قائمعلیه السلام سؤال کن زیرا که او امام زمان توست. پس به نزد محراب [مسجد کوفه] آمدم و از آن بزرگوار سؤال کرده
جواب شنیدم و اکنون به منزل خود میروم.(3)
1) ر.ک: کمالالدین، ج 2، باب 45، صص 286 – 235.
2) همان، ح 4، ص 237.
3) بحارالانوار، ج 52، ص 174.