زمان مطالعه: < 1 دقیقه
وقتی ابرهای تیره، چهره خورشید را پوشانده و دشت و دَمَن از دست بوسیِ آفتاب محروم گردیده و سبزه و گل از دوری مِهر عالم تاب پژمرده است چاره چیست؟ زمانی که عصاره آفرینش و خلاصه خوبیها و آیینه زیباییها رخ در نقاب غیبت کشیده و جهانیان از فیض حضور او بی نصیب ماندهاند چه میتوان کرد؟
گلهای باغ چشم به راهند تا سایه باغبان مهربان را بر سر خود ببینند و از دستان پر مهر او آب حیات بنوشند و دلهای مشتاق، بی تاب چشمهای اویند تا عنایت شور آفرین او را لمس کنند و اینجاست که «انتظار» شکل میگیرد. آری، همه منتظرند تا او بیاید و سبزی و نشاط را به ارمغان آورد.
به راستی «انتظار» چه زیبا و شیرین است اگر زیبایی آن در نظر آید و شیرینی آن در کام دل، چشیده شود.