سال دویست و شصت و هشت هجری بود. سیزده سال از ولادت حضرت صاحب الزمان علیه السلام میگذشت. دوستان خاص و شیعیان با اخلاص آن حضرت متوجه شدند امام از عراق به مدینه رفته و در ناحیهی «صاریا» سکونت نموده است.
صاریا دره و منطقهای بود که بین کوههای اطراف مدینه قرار داشت.
یکی از شیفتگان آن حضرت که سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار بود و برای دیدار امام بار سفر بست، عیسی بن مهدی جوهری بود.
به بهانهی حج، رهسپار مدینه شد و در صاریا کرامات بزرگ و امور خارق العادهای از مولی مشاهده کرد و به حضور پرفیضش شرفیاب گردید.
وی داستان این ملاقات و آن معجزات شگفتانگیز را چنین تعریف نموده است.
در سال 268 هجری، دیارم را به سوی مکه ترک کردم تا حج بگزارم. در حقیقت، انگیزه و قصدم از این سفر، توقف در مدینه و رفتن به ناحیهی صاریا برای تشرف به خدمت امام زمان علیهالسلام بود. چون طبق اخبار محرمانهای که به ما رسیده بود میدانستم حضرت از عراق خارج شده و آنجا ساکن گردیده و شیعیان خاص و مورد اعتمادش را به حضور میپذیرد.
گرچه من سی بار حج رفته بودم، آن سال نیز به شوق دیدار حضرت بقیة الله علیهالسلام آهنگ کعبه نمودم و راهی مکه شدم تا بدین عنوان قبل از مناسک حج، مولایم را ملاقات کنم.
متاسفانه در راه، دچار بیماری شدم. با آنکه ضعف و مرض بر من چیره شد، از پای نشستم و همچنان با اشتیاق فراوان، به حرکت ادامه دادم تا هر چه زودتر به دیدار جان جهان و محبوب جهانیان نائل گردم.
انسان در حال بیماری، گاهی نسبت به همه چیز بی رغبت و بی اشتها میشود، اما گاهی نسبت به بعضی از میوهها یا خوارکها تمایل پیدا میکند و مخصوصا هنگام ناتوانی بدن و بروز امراض ضعف آور، دلش میخواهد غذاهای مقوی و نیروبخش بخورد.
وقتی از قلعهی «فید» گذشتم، ضعف و بیماری احساس نمودم. در
همان حال، ماهی و شیر و خرما هوس کردم و با خود گفتم کاش این غذاها برایم مفید بود و از آنها میخوردم. ولی چون فکر میکردم ماهی و شیر و خرما برایم خوب نیست در صدد تهیهاش برنیامدم و از خواستهی دل، چشم پوشی نمودم.
بالاخره رنج سفر را تحمل کردم و درد و بیماری را بر جان خریدم تا خوشبختانه به مدینه رسیدم. وقتی وارد شهر شدم، نخست به دیدار بعضی از برادران ایمانی و دوستان صمیمی شتافتم و از آنها سراغ مولایم را گرفتم. به من نوید دادند که صاحب الامر علیهالسلام در صاریا تشریف دارند. با یک دنیا امید و آرزو برای دیدار امام از مدینه بیرون تاختم و راهی کوهستان شدم.
غروب بود که نزدیک آن وادی رسیدم. وقتی آخرین گردنه را پشت سر گذاشتم و از فراز کوه بر دره اشراف پیدا کردم، ناگاه نگاهم به آن سرای نور افتاد. اشک شوق در دیدگانم حلقه زد. میخواستم پرواز کنم و هر چه زودتر مولایم را ببینم و بر دستهایش بوسه زنم.
جلوتر که رسیدم ایستادم. هنوز چند قدمی با جایگاه امام فاصله داشتم که از مرکب پیاده شدم و به فکر فرو رفتم. با خود میگفتم: خدایا چه میشود؟! آیا به من اجازهی ملاقات خواهند داد؟! آیا سراغم را میگیرند؟! از چه کسی بپرسم؟
خورشید غروب کرد و من همچنان غرق در این افکار، با خدا راز و نیاز داشتم. پیوسته از مهر یزدان، دیدار امام زمان علیهالسلام را آرزو
میکردم و در انتظار اجازهی ورود و تشرف به محضر امام، لحظه شماری مینمودم.
کم کم سرخی وسط آسمان، به طرف مغرب کشیده میشد. وقت نماز شده بود. همان جا نماز مغرب و عشا را خواندم و باز مشغول دعا و نیایش شدم. مخلصانه به درگاه الهی مینالیدم و زاری میکردم. عاجزانه از او میخواستم که مرا شایستهی لقای حجت خویش قرار دهد و به دیدار آن جلوهی ربانی و فروغ ایزدی موفق نماید.
همچنان که اشک میریختم و تضرع مینمودم، ناگهان دیدم شخصی فریاد زد و مرا به نام خواند و گفت: ای عیسی بن مهدی جوهری جنبلانی.
بعد دانستم وی خادم حضرت است و اسمش بدر میباشد.
همینکه صدایم زد زبان به شکر و ستایش خدا گشودم و پی در پی حمد و ثنای الهی گفتم. مثل مردهای که زنده شده باشد. گویی روح در کالبدم دمیده شده بود. مثل پرندهای بال درآورده بودم و در حالیکه الله اکبر و لا اله الا الله، زیر لب داشتم به سوی کعبهی مقصود شتافتم.
وقتی وارد شدم و به صحن خانه رسیدم، دیدم خوانی نهاده شده و غذائی آماده است. بدر به درون سرا راهنماییام کرد. نخست مرا به سمت طبق غذا برد و کنار ظرف غذا قرارم داد و گفت: مولایت میفرماید از آنچه موقع بیرون آمدن از قلعهی فید، در حال بیماری، بدان
میل پیدا کرده بودی تناول کن.
با خود گفتم همین یک برهان که نشانهای روشن و اعجازی بزرگ میباشد برایم بس است. اما چگونه دست به غذا ببرم و مشغول خوردن شوم حال آنکه هنوز به حضور آقا و مولایم شرفیاب نشده و لیاقت دیدارش را نیافتهام؟!
در این لحظه، صدای آن حضرت را شنیدم که به من فرمود:
عیسی، بخور؛ مرا خواهی دید.
آنگاه کنار آن مائدهی آسمانی نشستم. دیدم ماهی گرم و خرمای تازه و ظرفی پر از شیر درون آن نهادهاند و به گونهای بسیار جالب و دلپذیر آراسته میباشد.
ناگهان به فکر مرضی که دامنگیرم شده بود افتادم و از روی تعجب به خود نهیب زدم: بیمار و ماهی و شیر و خرما؟!!
این اندیشه به ذهنم خطور کرد، بار دیگر صدای امام به گوشم رسید که بر من بانگ زد: ای عیسی، آیا در کار ما تردید میکنی؟ مگر تو به سود و زیان خود از ما داناتری؟
این اعجاز دیگر، روحم را به تلاطم انداخت و انقلاب عجیبی در من پدید آورد. از پندار ناروایم پشیمان شدم. بی اختیار چشم هایم پر از اشک گردید. در حالی که قلبم سخت به هیجان آمده و عقلم سراسر مات و حیران گشته بود، گریستم و از خدای مهربان، طلب عفو و آمرزش نمودم.
سپس از تمام غذاها خوردم. عجیب بود وقتی لقمهای برمیداشتم جای آن در ظرف غذا خالی نمیماند! هر چه خوردم چیزی از آن غذا کم نشد و بدون کاستی باقی ماند.
از جهت کیفیت نیز اصلا با خوراکهای دنیا قابل مقایسه نبود؛ طعم و بوی دیگری داشت. از تمام غذاهائی که در دنیا خورده بودم لذیذتر، گواراتر، پاکیزهتر و بهتر بود. بدین جهت خیلی زیاد خوردم تا آنجا که دیگر شرم نمودم و با آنکه هنوز اشتها داشتم، دست از غذا برداشتم.
برای سومین بار، صدای دلنشین مولا را شنیدم که با مهربانی و آهنگ ملایمی مرا ندا داد و فرمود: حیا نکن عیسی. اینها از غذاهای بهشت است؛ دست هیچ مخلوقی پدیدش نیاورده و ساخته و پرداختهی بشری نیست.
مقداری دیگر خوردم اما گویی سیر نمیشدم. مثل اینکه هر چه بیشتر میخوردم، بیشتر میخواستم و اشتهایم افزون میگشت. سرانجام دست کشیدم و عرضه داشتم: مولای من، مرا بس است؛ به اندازهی کفایت خوردم.
در این هنگام صدای حضرت در صحن منزل طنین افکند که: نزد من بیا.
از جا بلند شدم اما همین که خواستم حضور امام شرفیاب گردم، متوجه شدم دستم را نشستهام. در دل گفتم: آیا با این دست نشسته به
ملاقات حضرت بروم؟!
ناگاه حجت خدا بر من بانگ زد: ای عیسی، آیا در دستت چرکی هست؟
نگاهی به دستم انداختم و آن را بوییدم. تمیز و پاکیزه بود با چنان عطری که از مشک و کافور، خوشبوتر.
شگفت زده و خوشحال به سوی امام رفتم. وقتی حضورش رسیدم و چشمم به رخسار ملکوتی و چهرهی نورانیاش افتاد، دیدگانم از فروغ روی تابناکش، خیره و مبهوت گشت و از هیبت و عظمتش چنان خود باخته و حیران شدم که پنداشتم عقل از سرم پریده است.
آنگاه رو به من نمود و فرمود: ای عیسی، اگر تکذیب کنندگان نبودند، و اگر آنها که مرا باور ندارند از روی انکار به شما نمیگفتند:
او کجاست؟
کی به وجود آمده؟
در کجا متولد شده؟
چه شخصی او را دیده؟
چه پیامی فرستاده و چه فرمانی از ناحیهی وی برایتان صادر گردیده؟
شما را از چه چیز آگاه ساخته و کدام خبر را به شما ابلاغ نموده؟
چه اعجازی از او دیده اید و چه کار خارق العاده و معجز نمایی به
شما نشان داده است؟
اگر چنین منکر نمیشدند و این سخنان باطل را نمیگفتند و به تکذیب من نمیپرداختند، هیچیک از شما به دیدارم نائل نمیشدید و (چون زمان غیبت و دوران زیستی من است) ملاقاتم برایتان حاصل نمیگشت.
هشیار و آگاه باش به خدا سوگند، از یاری امیر مومنان علیهالسلام دست برداشتند. او را از خود راندند. حقش را غصب نمودند. ظالمان را بر آن حضرت مقدم داشتند. با وی مکر و نیرنگ نمودند و سرانجام به قتلش رساندند، با آنکه کرامات فراوانی از او مشاهده کردند. نسبت به سایر نیاکان و اجدادم نیز به ستم رفتار نمودند. به امامت و مقام کرامتشان ایمان نیاوردند. آن بزرگواران را جادوگر خواندند و کاهن قلمداد کردند و به ارتباط با جن متهم ساختند!!
سپس فرمود: ای عیسی، کرامات و نشانههایی را که از وجود ما و مقام امامت و ولایت ما دیدی به دوستانمان خبر بده و مراقب باش تا دشمنانمان را از اسرار ما آگاه نسازی که اگر از احوال و اخبار ما به دشمنان و بدخواهانمان گزارش دهی، ایمانت سلب شود و جلوهی هدایت و نور لیاقت در وجودت خاموش گردد.
وقتی سخن امام به اینجا رسید، برخود لرزیدم و ملتمسانه عرضه داشتم: مولای من، دعا کنید که ثابت قدم بمانم و از خدا بخواهید ایمانم را استحکام و استواری بخشد.
حضرت فرمود: اگر خداوند، تو را استوار و ثابت قدم قرار نداده بود، به فیض دیدارم نمیرسیدی و از ملاقاتم محروم میماندی. اکنون رهسپار حج باش، هدایت و رشد همراهت باد.
گفتار امام که تمام شد، چنانکه فرمان داده بود، بی درنگ آهنگ مکه نمودم و برای انجام مناسک حج، از خدمت سراسر نور و شرافتش مرخص شدم.
هنگامی که از دیدار حضرت برگشتم و از سرای پاک و پرفروغش بیرون آمدم، خرم و شادمان بودم. به پاس این نعمت بزرگ، پیاپی شکر و سپاس الهی بر زبان راندم چندان که پنداشتم از همهی مردم بیشتر ثنا و حمد خدا گفتم و فراوانتر به ستایش و شکرش پرداختم.
این رویداد که در کتاب «النجم الثاقب» ثبت گردیده کرامات متعددی در بردارد که هر یک به تنهائی، گواه روشن و سند گویایی بر مقام ربانی و امامت و ولایت آسمانی حجت الهی حضرت مهدی علیهالسلام است.
اینک بیست مورد از این دلائل واضح و نشانههای غیر قابل انکار را که بیانگر دانش و قدرت خارق العادهی آخرین سفیر الهی است، فهرست وار خاطرنشان میسازیم: