جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ماجرایی بهت‏انگیز

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مردی به نام معلی در حالی که سخت متاثر و منقلب بود و اشک می‏ریخت، وارد خانه امام صادق علیه السلام شد.

حضرت پرسیدند: چرا گریه می‏کنی؟

عرض کرد: پشت در خانه گروهی جمع شده‏اند که می‏پندارند شما

اهل بیت برتری و فضیلتی بر دیگران ندارید و معتقدند آنان با شما یکسان و برابر هستند.

وقتی سخن معلی تمام شد حضرت قدری درنگ نمودند و ساکت ماندند. سپس دستور دادند: ظرف خرمایی بیاورید.

هنگامی که خرما را نزد امام نهادند، حضرت یک دانه خرما برداشتند، آن را دو نیم نمودند و هسته‏اش را جدا کردند، آنگاه خرما را میل کرده و دانه‏اش را در زمین کاشتند.

دقایقی بیش نگذشت که نخلی روئید و به زودی شکوفه داد و خرمای تازه به بار آورد. حضرت صادق علیه السلام دست بردند و یکی از آن خرماها را چیدند. سپس آن را شکافتند و از درونش برگی بیرون آوردند.

برگ را به معلی دادند و فرمودند: آن را بخوان.

معلی با دقت به آن برگ معجزنما نگریست و دید بر روی آن نوشته شده:

«بسم الله الرحمن الرحیم. لا اله الا الله. محمد رسول الله. علی المرتضی. الحسن و الحسین و علی بن الحسین»

«واحدا واحدا الی الحسن بن علی و ابنه»

به نام خداوند بخشنده مهربان، معبودی غیر از الله نیست، محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداوند است. علی مرتضی، حسن، حسین، و علی فرزند حسین، نام یک یک امامان تا حسن بن علی و

فرزندش حضرت مهدی علیهم السلام، بر آن برگ نقش بسته بود.

این ماجرا در جلد چهل و هفتم کتاب بحارالانوار صفحه‏ی صد و دو، گزارش شده است.

از حضرت سید الشهداء علیه السلام حکایت شده که به «اصبغ» فرمودند:

باد به فرمان سلیمان بن داوود بود که (در قرآن آمده) سیر بامدادش یک ماه و سیر شبانگاهش یک ماه بود و قطعا به من بیش از آنچه به سلیمان بخشیده شده عطا گردیده است.

اکنون چند حکایت و حدیث بشنوید از منابع عامه و دانشمندان غیر شیعه: