شب سه شنبه بود که بانو گرفتار سردرد شد. او ملکه نام داشت، فرزند عبدالرحمن و همسر مردی به اسم امین بود. آنها در نجف زندگی میکردند و عامی مذهب بودند. یعنی حضرت علی علیه السلام را خلیفهی چهارم پنداشته و از مذهب حق که تشیع است و بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، امیر المومنین و یازده فرزند معصومش را امامان برگزیدهی الهی و جانشینان راستین پیامبر میداند، منحرف بودند.
سردرد ملکه خانم شدید شد. هر چه از شب میگذشت بر شدتش افزون میگشت. ملکه آن شب را با درد و رنج سپری کرد و ناله زد و اشک ریخت.
بالاخره صبح شد. اشعهی خورشید تاریکی شب را درید و صفحهی زمین را روشن ساخت. اما بانو هر دو چشمش را از دست داد و بر اثر یک بیماری موموز به کلی نابینا شد.
ملکه خانم سخت متاثر گردید، دیگر هیچ چیز را نمیدید. از غم کوری سردرد را فراموش کرد و نمیدانست آیا دیدگانش قابل معالجه است و درمان میپذیرد یا خیر؟
سید محمد سعید افندی که خود از اساتید و سخنواران عامه در نجف به شمار میرفت و در مدرسهئی نزدیک باب وادی السلام تدریس مینمود، گوید:
شوهر این زن، ملا امین در کتابخانهی حمیدی با من همکاری داشت. او روز سه شنبه نزد من آمد و با افسردگی و پریشانی حادثهی نابینا شدن همسرش را برایم شرح داد و گفت: دیشب بعد از یک سردرد شدید و طولانی هر دو چشم ملکه کور شده و هیچکس و هیچ چیز را نمیبیند.
من از این پیش آمد اظهار تاثر کردم و گفتم: اگر میخواهی همسرت شفا پیدا کند و بینائیاش را باز یابد، امشب او را حرم مطهر مرتضی علی علیه السلام ببر و به حضرتش توسل جسته، شفای وی را طلب کن و آن بزرگوار را در درگاه الهی واسطه قرار بده شاید خداوند به برکت امیر المومنین علیه السلام شفایش بخشد.
شب چهارشنبه فرا رسید. ملکه همچنان دردمند و مضطرب است با آنکه میخواستند او را به حرم شریف مولا برده و متوسل شوند، اما از شدت درد و ناراحتی چنان بی تاب و ناآرام بود که از تشرف و زیارت منصرف گردیدند.
پاسی از شب گذشت، هنوز زن بیچاره ناله میکرد و درد میکشید. بی قراری او آرامش دیگران را نیز بر هم زد. همه متاثر و ناراحت بودند.
اواخر شب اندکی آرام گرفت و ساعتی به خواب رفت. اما چیزی نگذشت که از خواب پرید و اظهار خرسندی نمود. خواب عجیبی دیده بود. او با خوشحالی و انبساط خاطر رویای نوید بخش و اعجاز
آمیزش را تعریف کرد و گفت:
در خواب دیدم شوهرم با خانمی به نام زینب، مرا برای رفتن به حرم حضرت امیر علیه السلام و زیارت مرقد مطهر آن بزرگوار کمک نمودند. همراه آندو حرکت کردم تا مشرف شوم و توسل جویم. در راه، مسجد بزرگ و با عظمتی دیدیم که مملو از جمعیت بود. تصمیم گرفتیم به آن مسجد برویم و ببینیم چه خبر است.
وقتی وارد مسجد شدم صدای مردی را شنیدم که از میان انبوه جمعیت مرا شناخت و خطاب به من فرمود: ای زنی که هر دو چشمت را از دست دادهای، نترس و نگران نباش، ان شاء الله هر دو دیدهات شفا مییابد.
من که نابینا بودم و هیچکس را نمیدیدم بعد از شنیدن این صدا پرسیدم: شما کیستید؟ خدا در وجودتان برکت افزاید.
ایشان فرمودند: «انا المهدی».
من صاحب الزمان، مهدی هستم.
ملکه رویای مسرت بخش خود را بدینگونه شرح داد و گفت:
در این هنگام با خوشحالی از خواب پریدم و احساس کردم نشاط روحی و لذت خاصی وجودم را فراگرفته است.
سپس بی صبرانه در انتظار طلوع صبح نشست تا برای زیارت و توسل شرفیاب شود.
خورشید بامداد چهارشنبه از افق سرزد و برای آن بانوی دردمند و
نابینا گرمی شادی آفرین و نشاط انگیزی به ارمغان آورد.
آن روز سوم ماه ربیع الاول سال یکهزار و سیصد و هفده هجری بود که ملکه با شوهرش همراه عدهی زیادی از زنان به راه افتادند.
اما قبل از زیارت مرقد امیر مومنان علیه السلام به طرف خارج شهر حرکت کردند تا به جایگاهی که «مقام حضرت مهدی علیه السلام» گفته میشود مشرف شوند و توسل جویند.
آنها دسته جمعی شهر را پشت سر نهادند و راهی مقام حضرت صاحب الزمان علیه السلام شدند. این مقام که داخل وادی السلام میباشد و بیرون نجف قرار گرفته دارای یک صحن و گنبد است و در آن محرابی است که به حضرت مهدی علیه السلام منسوب میباشد.
وقتی به مقام رسیدند، ملکه به تنهائی وارد شد. میان محراب نشست و با حال عجیبی به توسل و دعا پرداخت. او سخت منقلب بود، از سوز دل ناله میزد، مثل ابر بهار اشک میریخت، با صدای بلند گریه میکرد، آنقدر گریست و زاری نمود که بی حال بر زمین افتاد و از هوش رفت.
زنان همراهش که از دور مراقب وی بودند و وضعش را نظاره میکردند، دورش را گرفتند و منتظر ماندند تا به حال طبیعی برگردد.
ناگهان ملکه به هوش آمد و اطرافش را نگریست. او شفا یافته بود و همه جا را میدید. زنهای عرب با مشاهدهی این کرامت هلهله کنان، غریو شادی برآوردند و مژده افشانی نمودند.
ملکه گفت: وقتی از حال رفتم و بی هوش افتادم دو مرد بزرگوار را دیدم که نزد من آمدند. یکی از آندو سن بیشتری داشت.
آن آقائی که سنش زیادتر بود جلو قرار داشت و آن دیگری که جوان بود پشت سر او ایستاده بود. او که سن بیشتری داشت رو به من نمود و فرمود: نترس، بیم نداشته باش.
از ایشان پرسیدم: شما کیستید؟
فرمودند: من علی بن ابی طالب هستم و این شخصی که پشت سرم ایستاده، فرزندم مهدی است.
سپس حضرت علی علیه السلام بانوئی را که آنجا نشسته بود به نام خواندند و فرمودند: ای خدیجه برخیز و دستت را بر دو چشم این زن بیچاره بکش.
آن بانو فرمان امام را امتثال کرد و بی درنگ برخاست. نزد من آمد، دستش را روی دیدگانم کشید که ناگهان به هوش آمدم و حال طبیعیام را بازیافتم.
وقتی به خود آمدم متوجه شدم شفا پیدا کردهام و چنان دیدگانم پرنور و سالم گشته که از سابق بیناتر شده و همه جا را بهتر از اول میبینم. آنگاه دیدم زنها دورم را گرفته و هلهله کنان، فریاد شادی سر دادهاند.
ملکه شفا یافت. او با توسل به امام عصر از درد جانکاه و کوری رنج آور نجات پیدا کرد و مورد لطف حضرت بقیة الله علیه السلام قرار
گرفت.
پس از ظهور این کرامت، ملکه با شوهر و زنان همراهش در حالیکه آهنگ درود بر محمد و آل محمد سر میدادند، رهسپار نجف شدند تا تربت پاک و مرقد تابناک امیر مومنان علیه السلام را زیارت کنند.
آنها در حالیکه صدایشان را به صلوات بلند نموده و خوشحال و مسرور بر پیامبر و آل رسول الله درود میفرستادند وارد حرم مطهر شدند و به زیارت حضرتش مشرف گردیدند.
این کرامت که در جلد دوم کتاب «عبقری الحسان» نیز نوشته شده نشانگر آن است که هرگاه درماندهای به اهل بیت روآورد و از امام زمان حاجت بخواهد، این بزرگواران با مهر و عطوفتی که نمایانگر رحمانیت خداوند است به یاریاش شتافته و با قدرتی که از جانب خدا به آنان موهبت گردیده خواستهاش را برآورده میسازند.
وقتی حضرت بقیة الله علیه السلام نسبت به یک زن غیر شیعه چنان کرامت روا داشته و امیر مومنان علیه السلام یک فرد عامی مسلک را چنین شفا بخشند، مسلم است نسبت به شیعیان و پیروانشان لطف بیشتری داشته و هرگز آنان را محروم نمیسازند.
تاریخ مملو است از سرگذشت شیعیانی که هنگام بروز مشکلات و ناملایمات به آستان امام عصر متوجه شده، به حضرتش پناه آورده و توسل جستند، سپس مورد لطف و کرامت قرار گرفته از ناراحتی و اندوه نجات یافتند.
ظهور این کرامات از اهل بیت حوادث استثنائی تاریخ نیست، بلکه جریانی است که همواره در طول زمان وجود داشته و تا انقراض دنیا حتی در عالم برزخ و روز رستاخیز نیز پیوسته و استوار است.
هر نیازمند و گرفتاری در هر گوشهی جهان به امام زمان متوسل شود و هر زمان که حاجتمندی به درگاه سراسر نور و احسان حضرتش رو آورد، به اقتضای مصلحتش مورد لطف و رحمت قرار میگیرد و کشتی طوفان زدهی زندگیاش از میان امواج خروشان و پر تلاطم مشکلات غمبار و رنجهای طاقت فرسا به ساحل نجات مینشیند. گرچه مکانهای پرقداست مثل حرمهای معصومین بیشتر ناظر این کرامتها میباشند.
آری قدرت امامان منحصر به زمان و مکان خاصی نیست، شفا دادن بیماران و دستگیری از درماندگان و حاجت دادن محتاجان اختصاص به گذشته و حال ندارد. چنانکه پیامبر و اهل بیتش همیشه شاهد حال مردمان بوده و بر توفیق بخشی و نجاتشان از ناملایمات قادر و توانمندند.
رسول اکرم، علی مرتضی، فاطمهی زهرا، امام مجتبی، سید الشهداء و سایر امامان تا پیشوای یازدهم علیهم السلام گرچه به ظاهر از دنیا رفته و دیده فروبستهاند، اما روحشان بر تمام عوالم هستی احاطه دارد و فروغ ولایتشان جای جای ملک و ملکوت را فراگرفته است.
امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام هم که ولی عصر و حجت
خدا در این روزگار است گرچه در دوران غیبت به سر میبرد و از دیدهها پنهان میباشد، اما زنده است، در جمع مردمان زندگی میکند، ما را میبیند، راز دلهایمان را میداند، چه بسا در شهرها و بازارها و اجتماعاتمان حضور مییابد، در مجالس خداپسندانه و محافل علمی و معنوی ما شرکت مینماید، شیعیانش را مدد میرساند، آنان را در راه رسیدن به کمالات حقیقی یاری میبخشد و هنگام گرفتاریها و پیش آمدهای ناگوار به فریادشان میشتابد و از رنج و محنت رهایشان میسازد. چنانکه خود فرموده است:
«انا غیر مهملین لمراعاتکم و لاناسین لذکرکم»
ما شما را به خود وانگذاشته، در رسیدگی و حمایتتان اهمال نورزیده و یادتان را فراموش نکردهایم.
یکی از مکانهای قدیس که پایگاه محبان صاحب الزمان علیه السلام است، مسجد جمکران میباشد که نزدیک شهر قم واقع شده و به فرمان حضرتش تاسیس گردیده است.
دفتر ثبت کرامات این مسجد، نمودار برخی از قدرت نمائیها و الطاف خاص امام زمان به مردم حاجتمند و گرفتار است که بدین مرکز رو آورده و به مولایشان متوسل شدهاند.
اکنون سرگذشت شفا یافتن دو نفر از این افراد را که در عصر حاضر رخ داده، از دفتر مذکور که در کتاب «کرامات المهدی علیه السلام» آمده یادآور میشویم تا فقط به گزارش کرامات پیشین و آنچه در کتابهای
قرون گذشته است، اکتفا نشده و نمونههایی از رویدادهای شگفتانگیز این ایام نیز خاطرنشان گردد.