ابوبصیر گوید:
در خدمت امام پنجم حضرت باقر علیه السلام وارد مسجد شدم. مردم در رفت و آمد بودند. عدهای وارد میشدند و جمعی بیرون میرفتند.
آن حضرت به من فرمودند: از مردم سوال کن که آیا مرا میبینند؟
من از هر که پرسیدم: آیا امام باقر علیه السلام را دیدی؟
در جواب میگفت: نه.
در حالی که حضرت – در مسجد و چند قدمی او – ایستاده بودند. تا آنکه ابوهارون مکفوف وارد شد. وی نابینا بود و به ظاهر جائی را
نمیدید.
امام فرمودند: از او بپرس.
من به ابوهارون که هر دو چشمش را از دست داده بود گفتم: آیا حضرت باقر علیه السلام را دیدی؟
وی پاسخ داد: مگر هم او نیست که ایستاده است؟
با تعجب پرسیدم: چگونه فهمیدی؟! چطور او را شناختی؟!
گفت: چگونه ندانم در حالی که آن حضرت نوری درخشنده و تابان است.
گرچه ابوهارون از نظر ظاهری کور بود ولی در اثر روشندلی، فروغ امامت و نور ولایت را حس کرد. بعکس مردمی که دیدهی ظاهر داشتند، اما چون چشم باطن و بصیرتشان کور بود، وجود امام و پرتو او را ندیدند و با آنکه حضرتش در چند قدمی آنها قرار داشت وی را نشناختند.