«سه سال پیش یک دختر نوزده ساله با صورتی زشت و بدترکیب که بچههای کوچک با وحشت از او میگریختند با آجر به شیشهی یک بانک زد و منتظر ماند تا مامور پلیس سر برسد و او را توقیف کند. حالا پس از گذشت سه سال به خاطر درایت یک قاضی و مهارت جراحان دانشگاه «ویرجینیا» این زن زشت، در آستانهی شروع یک زندگی جدید قرار گرفته است.
قاضی وقتی به سابقهی او مراجعه کرد و متوجه شد که چندین بار خسارت مالی وارد کرده ولی هرگز به انسانی آسیب نرسانده است پی برد که این واکنشها فریاد دیوانهوار چاره جوئی و کمک خواهی زنی است که به خاطر نقصهای جسمی مادرزادی همواره مورد تمسخر و آزار دگران بوده و کمتر کسی به او توجه کرده است.
قاضی به جرم خلافکاری درجهی دو، زن را به دو سال زندگی در مرکز مداوای زنان محکوم کرد و او را به ادارهی خدمات بهداشتی و اجتماعی که کمکهای داروئی، جراحی و روانپزشکی در اختیار زنان قرار میدهد هدایت کرد.
معالجهی جسمانی او بسیار دشوار بود. سرش کج و ناقص بود، بینی
نداشت و چشمهایش لوچ بود، به این دلیل در فروردین ماه آن سال زن جوان را برای عمل جراحی به دانشگاه «ویرجینیا» بردند. عملهای خطرناک شامل جابجا کردن مغز برای شکل دادن و درست کردن وضع ظاهری سرش و دستکاری کردن اعصاب ظریف و حساس بینائی بود. گروه جراحان دانشگاه، شانزده ساعت روی او کار کردند، برایش بینی درست کردند (قسمتی از استخوان دنده و پوست بدن را به این منظور به کار گرفتند) و چشم راستش را جابجا کردند.
این دختر گفت: حاضر بودم بمیرم تا چهرهی بهتری داشته باشم، گرچه چند عمل جراحی دیگر هم روی من انجام خواهد شد ولی این موضوع مرا نگران نمیکند زیرا عملها باعث میشود که ظاهر بهتری پیدا کنم و این همه آن چیزی است که من میخواهم.
او که از نظر هوش تقریبا عادی است به خاطر حساسیت در برابر حرفهای بیرحمانهی نیشدار مردم، ناچار پنج کلاس اول ابتدائی را در خانه خواند و وقتی به مدرسه رفت زندگیش به صورت یک کابوس واقعی درآمده، میگوید: سرانجام با همه چیز درافتادم، خلافکاریهای من به این علت بود که به وضع یاسآور، خشمگین، رنجیده خاطر و دل شکسته درآمده بودم، میکوشیدم از هر راهی که شده توجه کسی را جلب کنم و آنقدر ناراحت بودم که نمیدانستم چه کنم.
در حال حاضر عمل جراحی تغییر فراوانی در زندگی او ایجاد کرده و عقدههای درونیاش را یکی پس از دیگری گشوده است.
میگوید: حالا معنی شادی و زندگی را میفهمم و از اینکه بچهها دیگر از من نمیترسند و پنهان نمیشوند بسیار خوشحالم».