«حاکم» در مستدرک صحیحین از عبدالله بن مسعود نقل کرده است:
«اَتانا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فخرج الینا مستبشراً یُعرف السّرور فى وجهه، فما سألناه عن شىء الاّ اخبرنا به ولا سکتنا اِلاّ ابتدأنا حتّى مَرَّ فتیهٌ مِنْ بنى هاشم منهم الحسن والحسین، فلمّا راهم التزمهم وانهملت عیناه، فقلنا: یا رسول اللّه، ما نزال نرى فى وجهک شیئاً نکرهه؟ فقال: اِنّا اهل بیت اختار اللّه لنا الآخرة على الدّنیا، وانّه سیلقى اهل بیتى من بعدى تطریداً وتشریداً فى البلاد حتّى ترتفع رایاتٌ سودٌ فى المشرق، فیسألون الحقّ لا یعطونه، ثمَّ یسألون فلا یعطونه، ثمّ یسألونه فلا یعطونه ـ فیقاتلون ـ فینصرون. فمن ادرکه منکم ومِنْ اعقابکم فَلْیَأْتِ اِمامَ اهل بیتى، ولو حَبواً على الثّلج، فانّها رایات هُدى، یدفعونها الى رجل مِنْ اهل بیتى»(1)؛
«[روزى] رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با شادمانى تمام به سوى ما آمد، به گونه اى که برق شادى در نگاهش مى درخشید. هر چه مى پرسیدیم، پاسخ مى گفت و هرگاه سکوت مى کردیم، خود شروع مى فرمود؛ تا آنکه گروهى از جوانان بنى هاشم ـ که امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) ـ در میانشان بودند، آمدند که از مقابل ما بگذرند. حضرت همین که آنان را دید، در آغوششان کشید و اشک از دیدگان مبارکش جارى شد. گفتیم: اى فرستاده خدا! آن چیست که پیوسته در چهره شما چیزى مى بینیم که خوش نداریم. فرمود: ما خاندانى هستیم که خداى تعالى آخرت را در مقابل دنیا براى ما برگزیده است. پس از من خاندانم رانده وآواره
شهرها گردند تا آنکه پرچم هایى سیاه در مشرق سربلند مى کنند. آنان حق را مى طلبند و بدیشان نمى دهند، در برهه اى دیگر حق را طلب مى کنند و بدیشان نمى دهند، و باز نیز چنین شود؛ پس آن گاه نبرد مى کنند و پیروز مى شوند. [سپس فرمود:] هر که از شما یا فرزندان تان، چنین روزى را درک کرد؛ نزد امامى که از خاندانم است، حاضر شود ـ اگرچه جامه به خود پیچد وبر برف گام نهد ـ زیرا این پرچم ها، پرچم هاى هدایتند که آنها را به مردى از خاندانم تقدیم مى کنند».
ابى خالد کابلى از امام صادق«علیه السلام» روایت مى کند:
«کَأَنّى بقوم قد خرجوا بالمشرقِ یطلبون الحقّ فَلا یُعَطْونَهُ ثُمَّ یطلبونه، فاذا رَأَوْا ذلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلى عَواتِقِهِمْ فیعطون ما شاؤُوا فلایقبلونه حتّى یقوموا ولایدفعونها الاّاِلى صاحبکم قَتْلاهُمْ شُهَداءُ، اَمااِنّى لَوْاَدْرَکْتُ ذلِکَ لاَبقیتُ نَفْسى لصاحب هذاالامر»(2)؛
«گویا مى بینم مردمى را که در مشرق قیام کرده اند وحق را مى طلبند و بدیشان داده نمى شود؛ ولى از پاى نمى نشینند. از این رو سلاح در دست مى گیرند، در نتیجه آنچه مى خواستند بدیشان داده مى شود. اما نمى پذیرند تا آنکه قیام مى کنند و حکومت را به کسى جز صاحب شما (امام عصر(عج)) تحویل نمى دهند. کشته شدگان از آنان، شهیدند. آگاه باشید که اگر من در آن زمان حضور داشتم، وجودم را وقف صاحب این امر مى کردم».
1) حاکم نیشابوری، مستدرک الصحیحین، صفحات 464 و533.
2) بحار الانوار، ج 52، ص 243، (دار احیاء التراث العربی ومؤ سسه التاریخ العربی، لبنان)؛ غیبت نعمانی، انتشارات صدوق، باب 14، ح 50.