جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فیض و شوق مهدى‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

تناسب ابیات فراوان غزلیات نغز و دلکش حافظ با اعتقاد شیعیان درباره امام زمان مهدى موعود جهان (عج)، و شخصیت علمى سراینده آن لسان الغیب شیراز، فیض فیلسوف الهى و فقیه نامى را بر آن داشته است که «شوق المهدى» را به روال آن بسراید، و چه خوب هم از عهده برآمده است! آرى شاعرى حکیم و فقیهى بزرگ و دانشمندى نامور به تضمین غزلیات حافظ در وصف امام عصر ارواحنا فداه پرداخته است! چقدر جالب و مناسب! ما از باب نمونه ابیاتى چند از غزلیات حافظ را آوردیم. همان‏ها و بقیه را فیض در «شوق مهدى» آورده و تضمین کرده یا به استقبال آن شتافته است. بارها بود که آرزو مى‏کردم کاش شاعرى به این فکر مى‏افتاد و در صدد برمى‏آمد، و این مهم را به انجام مى‏رسانید. در حقیقت دریغم مى‏آمد که این ابیات حافظ که هر فرد شیعه فارسى‏دان را بر سر شوق آورده و به یاد امام منتظر ذوق‏زده مى‏کند، در غزلیات او پراکنده بماند، یا به یاد دیگرى خوانده شود! بدین نیت همین که «شوق مهدى» را دیدم گمشده خود را یافتم! ولى تصور نمى‏کردم تا این حد لطیف و موزون و زیبا باشد! آن هم از یکى از رهبران بزرگ دینى، و از «فیض» مرد بلند آوازه علم، عمل، تقوا و فضیلت، و در سطح بسیار عالى از علوم عقلى و نقلى و مرجعیت عالیه شرعى! فیض در دیباچه کتاب تصریح مى‏کند که در عنفوان شباب و اوائل جوان است به کار سرودن شوق المهدى شده، و اما تا کى این کار ادامه داشته است، درست مشخص‏

نیست. شاید بتوان گفت او تدریجا تا زمان پیرى به آن اشتغال داشته است.

دریغ و درد که بگذشت عمر فیض و نیافت

سعادت شرف خدمتش به هیچ طریق‏

او در دیوان غزلیاتش هم گاهى ابیاتى از حافظ آورده و بعضى مصراع آن را تضمین کرده است:

این جواب غزل حافظ هشیار که گفت

«سحرم دولت بیدار به بالین آمد»

گر جان طلب کند ز تو جانان روان بده

«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

بود تأویل این مصراع حافظ آنچه من گفتم

«به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زیبا را»

بیا خاموش شو اى فیض از این اسرار و دم درکش

«که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»

ولى چنان که پیشتر هم اشاره کردیم، فیض «شوق المهدى» را عموما بر اساس غزلیات حافظ سروده است. البته نه همه غزلیات او که چند برابر «شوق مهدى» است؟

بل این مقدار که مى‏بینید! تا آن‏جا که ممکن بوده دو سه یا چند بیت حافظ را عینا آورده است، چون همان بوده که او مى‏خواسته، و بیشتر جمله‏اى یا مصراعى از آن را تضمین و تلفیق کرده است:

تا توان فیض ز حافظ سخنى پیدا کن

تا به قول و غزلش ساز و نوائى بکنیم‏

حدیث آرزومندى که ثبتش کرد فیض این‏جا

بود ارواح اشعارى که حافظ داد تلقینم‏

چه دارى از غزلیات تو بیار و بخوان حافظ

که شعر تست فرح‏بخش و جانفزا حافظ

ز یمن شعر تو زینت گرفت دفتر ما

جزاى خیر دهادت خدا ز ما حافظ

فیض با استقبال و تضمین ابیات دل‏انگیز و پرموج حافظ «شوق المهدى» را پدید آورده، و یک دیوان کوچک فقط در شوق لقاى امام زمان شعر گفته و ناله سر داده است.

حافظ خوش غزل سرود این دو سه بیت بهر غیر

در حق بندگان تو گشت درست این غلط

کس از غم فراق تو اشک نریخت همچو فیض

کس به هواى وصل تو شعر نگفت بدین نمط

این رئیس دینى و حکیم ربانى در «شوق المهدى» پیوسته مى‏نالد و مدام چشم به راه است:

چو فیض در طلبش دائما به ناله و آه

به جاى ورد سحر با امام خواهم کرد

بر آستان امامت دهند راه اى فیض

اگر غبار رهش در بصر توانى کرد

چه عیش‏ها که کنیم و چه شکرها اى فیض

دمى که او گذرش بر مقام ما افتد

به خدا اگر به فیضت اثرى رسد ز فیضت

گذرد ز آسمانها، بدرد حجاب‏ها را

فیضت ز هر چهار طرف مى‏کند سلام

پیکى کجاست تا برساند سلام ما

سروش هاتف غیبم بشارتى خوش داد

که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند

غنیمتى شمر اى فیض انتظار فرج

به نامه تو از این به رقم نخواهد ماند

چه انتظار و چه غم بین ز هاتف غیبم

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

خداى عزوجل کارساز بنده نواز

مهم ما به قدوم ولىّ خویش بساز

مهیمنا تو به زودى امام را بفرست

که تا رهد دل ارباب دین ز سوز و گداز

چو او ظهور کند اولین مطیع منم

چرا که در ره تسلیم مى‏کنم پرواز

در توسل به جناب تو چه تدبیر کنم

چند در فرقت تو ناله شبگیر کنم‏

آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکى نامه محالست که تحریر کنم‏

در شب هجر تو مجموع پریشانى خویش

کو مجالى که یکایک همه تقریر کنم‏

گر بدانم که وصال تو به جان دست دهد

دل و جان را همه دربازم و توفیر کنم‏

دم نزن فیض ز دشوارى هجران با من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم‏

به یاد مهدى هادى چنان بگریم زار

که راه و رسم فراق از جهان براندازم‏

خداى را مددى اى رفیق ره تا من

به کوى مهدى هادى علم برافرازم‏

هواى منزل او آب زندگانى و من

به خاک آتش بیگانه سوزم و سازم‏

نه همدمى نه رفیقى نه مژده وصلى

بنال فیض که جز ناله نیست دمسازم‏

یک نظر دیدن رویت ز خدا خواهد فیض

در سرش آن که به پاى تو فشاند جان را

وصال او چو میسّر نمى‏شود اى فیض

در آتش شعف و شوق او بسوز و بساز

ز هجر وصل تو در حیرتم چه کار کنم

نه در برابر چشمى که غائب از نظرى‏

با این وصف، یک دنیا تأثر خاطر دارد که عمرش به سر آمد و سعادت شرف خدمت آن حضرت را نیافت!

دریغ و درد که بگذشت عمر فیض و نیافت

سعادت شرف خدمتش به هیچ طریق‏

در عین حال او کسى نیست که فقط در قید حیات و زندگى زودگذر دنیاى فانى به یاد امام زمان باشد، بلکه از خدا مى‏خواهد هنگام ظهور، امام را به سر خاک وى بیاورد تا به بویش از لحد برخیزد، و در رکابش جان بازد!

بگذرم گر ز جهان بر سر خاکم آرش

تا ببویش ز لحد رقص‏کنان برخیزم‏

قامت قائم حق را چو ببینم قائم

همچو فیض از سر اسباب جهان برخیزم‏